قرابتی

لغت نامه دهخدا

قرابتی. [ ق َ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب و متعلق به قرابت و خویشی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به قرابت مربوط و متعلق به خویشاوندی.

جمله سازی با قرابتی

به خال لب خط سبزت قرابتی دارد لب تو از دم عیسی نیابتی دارد
احمد، باقر، علی و جعفر، چهار تنی هستند که گفتگو میان آنها رخ می‌دهد. احمد کتاب‌های کسروی را خوانده و قرابتی با او دارد و جعفر با دیدهٔ منفی و تعصب شدید به اسلام به اندیشه‌های او می‌نگرد.
وجه سوم قول ضحاک و مجاهد و سدی و جماعتی مفسران. گفتند: این آیت بمکه فرو آمد و این خطاب با مشرکان قریش است و با کفار عرب که ایشان با یکدیگر میگفتند: أ ترون محمدا (ص) یسئل علی ما یتعاطاه اجرا؟ گویی این محمد باین کار که پیش گرفته، هیچ مزدی میخواهد؟ بجواب ایشان این آیت آمد که: لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، لکن، آمرکم ان تودونی لاجل قرابتی و ان لم تصدقونی برسالتی فلا تؤذونی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
شکوه
شکوه
لطیف
لطیف
کس کش
کس کش
فال امروز
فال امروز