یک چشمی

لغت نامه دهخدا

یک چشمی. [ ی َ/ ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ص نسبی ) واحدالعین. دارای یک چشم. ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به یک چشم شود. || ( ق مرکب ) با یک چشم. با یک دیده. به وسیله یک چشم. ( یادداشت مؤلف ). || ( حامص مرکب ) به یک نظر همه نیک و بد را دیدن. ( آنندراج ) ( غیاث ). تعبیری مشابه با یک چشم مردم را دیدن، یعنی به طور مساوی و مقدم نداشتن یکی بر دیگری. نظر واحد به همگان داشتن.

فرهنگ فارسی

بایک چشم بوسیل. یک چشم. ۲- بطور متساوی بی تفاوت: بهمه یکچشمی نگاه میکند. کسی را بردیگری مقدم نمیدارد تفاوتی بین اشخاص نمیگذارد.

جمله سازی با یک چشمی

ز بیم مردن آنگه با دمِ سرد به یک چشمی ز تیرش صلح کل کرد
مجموعه نوری دارای یک لنز شیئی کوچک شکستی، یک سیستم برآمدن تصویر داخلی و یک چشمی است که معمولاً قابل جابجایی است. سیستم برآمدن تصویر ممکن است از لنزهای رله، منشورهایی مانند پوررو یا منشورهای سقفی، یا سیستم کاتادیوپتری طرح اشمیت یا ماکزوتوف استفاده کند. دوربین‌های نقطه‌ای ممکن است طراحی ناهموار، رابط نصب برای اتصال به سه‌پایه، و دستگیره کنترل ارگونومی طراحی شده و قرار گرفته برای تنظیم فوکوس داشته باشند. برخی از میدان‌های نقطه‌ای نیز دارای شبکیه‌های داخلی برای فاصله‌یابی استیومتری هستند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال انگلیسی فال انگلیسی فال کارت فال کارت فال مارگاریتا فال مارگاریتا