لغت نامه دهخدا
گرمابه بان. [ گ َ ب َ / ب ِ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) حمامی. آنکه گرمابه را اداره کند.گرمابه دار. حمامچی: چون از در دررفتیم گرمابه بان و هر که آنجا بودند همه بر پای خاستند. ( سفرنامه ناصرخسرو ). رجوع به گرمابان و گرماوان شود.
گرمابه بان. [ گ َ ب َ / ب ِ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) حمامی. آنکه گرمابه را اداره کند.گرمابه دار. حمامچی: چون از در دررفتیم گرمابه بان و هر که آنجا بودند همه بر پای خاستند. ( سفرنامه ناصرخسرو ). رجوع به گرمابان و گرماوان شود.
( اسم ) آنکه گرمابه را اداره کند حمامی: چون از در دررفتم گرمابه بان و هرکه آنجا بودند همه بر پای خاستند.
💡 لیک گرمابه بان را صورتی درنیابد گرچه صورت ز جستن در کر و در فر آید