لغت نامه دهخدا
کوه پیکر. [ پ َ / پ ِ ک َ ] ( ص مرکب ) هر چیز کلان مانند کوه. ( ناظم الاطباء ). هر چیز کلان و درشت مانند کوه. ( از فرهنگ فارسی معین ):
بر سمند کوه پیکر تندخویان گرم جنگ
همچو آتش گشته پنهان در لباس آهنین.وحشی ( از فرهنگ فارسی معین ).
کوه پیکر. [ پ َ / پ ِ ک َ ] ( ص مرکب ) هر چیز کلان مانند کوه. ( ناظم الاطباء ). هر چیز کلان و درشت مانند کوه. ( از فرهنگ فارسی معین ):
بر سمند کوه پیکر تندخویان گرم جنگ
همچو آتش گشته پنهان در لباس آهنین.وحشی ( از فرهنگ فارسی معین ).
درشت اندام، قوی هیکل.
هز چیز کلان و درشت مانند کوه ( اعم از انسان یا حیوان مانند: اسب فیل ): بر سمند کوه پیکر تند خویان گرم جنگ همچو آتش گشته پنهان در لباس آهنین.
💡 درین هوس که خرامان نگار من برسید بدان صفت که برآید ز کوه پیکر خور
💡 چون سفر را کرد آخر کار راست از چنار کوه پیکر عذر خواست
💡 چو شهزاده دیدش سنان برفراخت براو باره ی کوه پیکر بتاخت
💡 و آن قصر کوه پیکر انجم لقا درو پهنای خاک دارد و بالای آسمان
💡 بیار آن باد پای کوه پیکر زمین کوب و ره انجام و تکاور
💡 چو آن کوه پیکر برآمد ز جای ابر سینه اش پهلوان کرد جای