چار خصم

لغت نامه دهخدا

چارخصم. [ خ َ ] ( اِ مرکب ) چارعنصر. آب و باد و خاک و آتش:
و آن پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم
با چارخصمشان به یکی خانه اندرند.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

چار عنصر. آب و باد و خاک و آتش.

جمله سازی با چار خصم

همچنان کز چار خصم مختلف شد تنت هم معتدل هم متصف
زیر گردون به امر و صنع خدای ساخته چار خصم بر یک جای
در میان چار خصم جنگجوی کی برد جان ای رفیق نیکخوی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
آراسته
آراسته
نام
نام
فصاحت
فصاحت
کس ننه
کس ننه