وامداری

لغت نامه دهخدا

وامداری. ( حامص مرکب ) قرض داری. ( آنندراج ).وامدار بودن. بدهکاری. مدیونی. مقروضی:
گفت من خود ز وامداری تو
نرسیدم به حقگزاری تو.نظامی.می کوش که وام او گزاری
تا بازرهی ز وامداری.نظامی.

فرهنگ فارسی

قرض داری. وامدار

جمله سازی با وامداری

گفت من خود ز وامداری تو نرسیدم به حق گزاری تو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
شب دراز است و قلندر بیدار
شب دراز است و قلندر بیدار
بی‌پروا
بی‌پروا
جنده
جنده
هیت
هیت