لغت نامه دهخدا نرم دل. [ ن َ دِ ] ( ص مرکب ) رحم دل. مقابل سخت دل. ( فرهنگ نظام ). مقابل سنگدل. ( آنندراج ). رقیق القلب. ملایم. ( ناظم الاطباء ). سلیم. ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). اذلة. ( ترجمان علامه جرجانی ): و سقلاب مردی نرم دل بود. ( مجمل التواریخ ).از نرم دلان ملک آن بوم بود آهن آبدار چون موم.نظامی.- نرم دل شدن؛ رام شدن. به رحم آمدن: جهاندار دارای جوشیده مغزنشدنرم دل زآن سخنهای نغز.نظامی.
جمله سازی با نرم دل به زور نرم دل آسمان نمی گردد و گرنه زور مکرر بر این کمان زده ام ز آه ما نشود نرم دل کواکب را که دود آب ز چشم شرار نگشاید از سختی زمانه شود چرب نرم دل نخوت به استخوان ز هما می رود برون صائب نگشت نرم دل آهنین من عمری است گرچه در کف داود آتشم ز صدق و سوز او شه نرم دل شد چه میگویم ز اشکش خاک گل شد