ناپاک دل

لغت نامه دهخدا

ناپاک دل. [ دِ ] ( ص مرکب ) بددل. بدنیت. کینه توز. حسود. که در دل حیله و مکر دارد. که دلش با تو صافی نیست. بداندیش. بدخواه:
به گفتار ناپاک دل رهنمون
همی دست یازند خویشان به خون.فردوسی.سرش را ببرند بی ترس و باک
سپارند ناپاک دل را به خاک.فردوسی.غنیمت ببخشید پس بر سپاه
جز از گنج ناپاک دل ساوه شاه.فردوسی.چو ضحاک ناپاک دل شاه بود
جهان را بداندیش و بدخواه بود.اسدی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) بدنیت بددل بدخواه.

جمله سازی با ناپاک دل

درم داد ناپاک دل را چهار بدو گفت کاین را تو سرمایه‌دار
بی فکر تو، ناپاک دل از لوث جهانست بی ذکر تو، دل خانه بی آب روان است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
میسترس
میسترس
معلق
معلق
ارق ملی
ارق ملی
رویداد
رویداد