آن گوشت پاره گشته از خنجر بلا کز تو همی براند سیری ذباب تو
گر دل به مذهب تو جزین گوشت پاره نیست قصاب کوی به ز تو داند بهای دل
زبان چه باشد خود گوشت پاره یی عاجز که گرش آبی باید ز دیگران خواهد
چو گوشت پاره ضریریست مانده بر جایی چو مردهایست ضریر و عقیله احیاست
از گوشت پاره ای چه شکایت کنی مگوی هیچم دلِ شکسته موافق نمی شود