کارد به استخوان

لغت نامه دهخدا

کارد به استخوان رسیدن. [ ب ِ اُ ت ُ خوا / خا رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از تنگ آمدن و قریب بهلاک شدن. ( غیاث ). بستوه آمدن. جان بلب آمدن. بجان آمدن. کار بجان رسیدن:
کار ستمت بجان رسیده ست
وین کارد به استخوان رسیده ست.اخسیکتی.چون کارد به استخوان رسیدش
زخمه بهلاک جان رسیدش.نظامی.در پرید و عشق را در بر گرفت
عقل و جان را کارد آمد به استخوان.عطار.چون رسید آن کارد اندر استخوان
حلقه زد خواجه که مهتر را بخوان.مولوی.بازخر، ما را از این نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید.مولوی.به حاتم ار بجهان آید التجا نکنم
به استخوان رسد ار کاردم به دست نیاز.ابن یمین.

جمله سازی با کارد به استخوان

اینست که قیمه‌ات کشیدم این کارد به استخوان رسیده‌ست
جان من شکسته دل از غم تو به جان رسید وز غم عشقت ای صنم کارد به استخوان رسید
قصاب منی و در غمت می‌جوشم تا کارد به استخوان رسد می‌کوشم
کارِ دلم به جان رسد، کارد به استخوان رسد ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال ارمنی فال ارمنی فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت