غنچه وار

لغت نامه دهخدا

غنچه وار. [ غ ُ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) بسان غنچه. مانند غنچه:
نگیرد هیچکس در دامن محشر گریبانت
اگر دامان خود را جمع سازی غنچه وار اینجا.صائب تبریزی.

فرهنگ عمید

غنچه مانند، به سان غنچه.

فرهنگ فارسی

بسان غنچه مانند غنچه.

جمله سازی با غنچه وار

وقف دندان ندامت شد لب من غنچه وار آرزوی بوسه زان کنج دهن دارم هنوز
در عهد خوبی تو گذارند گلرخان گاهی به روی و گاه به دل غنچه وار دست
حلقی که نیست بسته پیمانش غنچه وار مجروح کردن است به سیلی بنفشه سان
ز سر عشق تو چون غنچه وار دارم لب که سر عشق تو نتوان در این جهان گفتن
دوشیزگان خاطر من بین که غنچه وار بر رخ گرفته اند ز تو شرمسار دست
چون خرده زری که ترا هست رفتنی است در آستین گره چه کنی غنچه وار دست؟
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال احساس فال احساس فال لنورماند فال لنورماند