راهت

لغت نامه دهخدا

راهت. [ ] ( اِخ ) نام رودی به هندوستان و ظاهراً از شعبه های رود گنگ. فرخی در یکی از قصاید خود که در ذکر غزوات و فتوحات سلطان محمود غزنوی در هند است بدین رود اشاره کند و گوید:
بیک شبانروز از پای قلعه سربل
برودراهت شد تازیان بیک هنجار
به پیش راه وی اندر پدید شد رودی
هلال زورق و خور لنگر وستاره سنار
چه صعب رودی دریانهاد و طوفان سیل
چه منکر آبی، پیل افکن و سواراوبار
چو کوه کوه درو موجهای تندروش
چو پیل پیل نهنگان هول مردم خوار.فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 63 ).

فرهنگ فارسی

نام رودی به هندوستان و ظاهرا از شعبه های رود گنگ.

جمله سازی با راهت

خیز اگر خواهی به فریاد گنه کاران رسید ای فدای خاک راهت خون صد محشر شهید
بهای سرمه با خاک سیه خواهد برابر شد چنین کز گرد راهت کاروان توتیا آمد
توشه لخت جگر دارم به راهت دود غم می‌زند فواره ترسم تیره گردد این کباب
مدام دشمن جانت ز فیض راحت دور همیشه سالک راهت بکام دل واصل
بر سر راهت فتاده خوار و زار خویش را در خاک و در خون می‌کشم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کمینه
کمینه
کصخل
کصخل
نغمه
نغمه
اتی
اتی