داد و فریاد
فرهنگ فارسی
جمله سازی با داد و فریاد
از که خواهم داد و فریاد از که دارم گر قضا با تو افتاده ست و تو هم خصمی و هم داوری
هیچ بر مزرع اوقات نمی پردازم داد و فریاد از آن بحر و بر از من دارد
نرگس مستت کند قصد مسلمانان مدام داد و فریاد از جفای چشم کافر خوی تو
هر زمان جلوهٔ دیگر به نظر می آرد داد و فریاد ز دست فلک مینا رنگ