لغت نامه دهخدا
خندناک. [ خ َ ] ( ص مرکب ) شاد. خرم. بشاش. خنده کننده. ( ناظم الاطباء ):
ترا سخن نه بدان داده اند تا تو زبان
درافکنی بخرافات خندناک حجی.ناصرخسرو.پس چون معرب کردند سخت نیکو آید ضحاک؛ یعنی خندناک. ( مجمل التواریخ والقصص ).
خندناک. [ خ َ ] ( ص مرکب ) شاد. خرم. بشاش. خنده کننده. ( ناظم الاطباء ):
ترا سخن نه بدان داده اند تا تو زبان
درافکنی بخرافات خندناک حجی.ناصرخسرو.پس چون معرب کردند سخت نیکو آید ضحاک؛ یعنی خندناک. ( مجمل التواریخ والقصص ).
= خنده ناک
💡 تو را سخن نه بدان دادهاند تا تو زبان برافگنی به خرافات خندناک جحی