دردور

لغت نامه دهخدا

دردور. [ دُ / دَ ] ( ع اِ ) گرداب که غرق کند. ( منتهی الارب ). محلی در دریا که آب آن میجوشد و می چرخد، و درآن بیم غرق شدن است. ( از اقرب الموارد ). گرداب. ( مهذب الاسماء ). گرداب مهلک و غرق کننده، و گویند عربی است. ( برهان ). ج، دَرادیر. ( مهذب الاسماء ):
گردبادسراب کینش را
با فلک باژگونه دردور است.ابوالفرج رونی.سر همی گرددم کز اشک دو چشم
همه تن در میان دردور است.مسعودسعد.
دردور. [ دُ ] ( اِخ ) تنگنائی است به کنار دریای عمان. ( منتهی الارب ). موضعی است درسواحل دریای عمان و آن تنگه ای است بین دو کوه که کشتیهای کوچک از آن عبور می کنند. ( از معجم البلدان ). وفی هذا البحر جبال عمان و فیها الموضع الذی یسمی الدردور و هو مضیق بین جبلین تسلکه السفن الصغار و لاتسلکه السفن الصینیة. ( اخبارالصین والهند ص 7 ). زکریابن محمد قزوینی در کتاب عجائب المخلوقات خود نیز از عجائب این تنگه حکایتی آورده. رجوع به عجائب المخلوقات در حاشیه حیاةالحیوان دمیری ج 1 حاشیه ص 203 شود.

فرهنگ عمید

جایی در دریا که آب دور خود بچرخد و فرو برود، گرداب.

جمله سازی با دردور

دزد رادر پرده شب می شود جرأت زیاد می برد دردور خط دل خال هندو بیشتر
یک قطره خون ناحق دردور عدل تو جز کزقنینه در دل ساغر نیامدست ؟
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال احساس فال احساس فال اعداد فال اعداد فال احساس فال احساس