داناتری

لغت نامه دهخدا

داناتری. [ ت َ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی داناتر. داناتر بودن. اعلم بودن:
مفخر شاهان بتواناتری
نامور دهر بداناتری.نظامی.

فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی داناتر

جمله سازی با داناتری

نگه کن کنون تو که داناتری بدین آرزوها تواناتری
ز من راز حق را تو داناتری به هر کار مشکل، توانا تری
تو از ما و فرزانه داناتری به کردارها بر تواناتری
تو داناتری از بزرگ انجمن نبایدت فرزانه و رای زن
نگر تا چه بینی تو داناتری برزم دلیران تواناتری
بگفتند کز ما تو داناتری به بایستها بر تواناتری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال اوراکل فال اوراکل فال ورق فال ورق استخاره کن استخاره کن