خدایگانی

لغت نامه دهخدا

خدایگانی. [ خ ُ ] ( حامص مرکب ) عمل خدایگان. حالت خدایگان. ریاست. بزرگی. ( یادداشت بخط مؤلف ):
اگر کسی به هنر یا به فضل یا به نسب
خدایگانی یابد امیر دارد کار.فرخی.خدایگانی جز مر ترا همی نسزد
خدایگان جهان باش و از جهان برخور.فرخی.حجت مملکت بقول و بقهر
آیتی در خدایگانی دهر.نظامی.

فرهنگ عمید

پادشاهی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) پادشاهی سلطنتی.

جمله سازی با خدایگانی

شه فلک بود ابلق سواری از سپهش خدایگانی کاندر فضای بارگهش
خدایگان جهان سیف دولت آنکه ازو خدایگانی تازه شدست و دولت شاب
جهان مسخر حکم خدایگانی باد هزار سالت درملک زندگانی باد
شهی که گوهر و دینار رایگانی داد هرآنچه داد خدایش خدایگانی داد
داده خدایش خدایگانی و شاهی باز نگیرد خدای آنچه به کس داد
شاها به خدایی که ترا بگزیدست گر ملک چو تو خدایگانی دیدست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
چیپ یعنی چه؟
چیپ یعنی چه؟
باری یعنی چه؟
باری یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز