تاریک بخت

لغت نامه دهخدا

تاریکبخت.[ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت. تیره بخت. مدبر:
به رسم مسیحا کنون مادرش
کفن سازد و گور و پوشد سرش
نه افسر نه دیبای رومی نه تخت
چو از بندگان دید تاریک بخت.فردوسی ( از شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2365 ).

فرهنگ عمید

بدبخت، تیره بخت.

فرهنگ فارسی

( صفت ) بد بخت تیره بخت.

جمله سازی با تاریک بخت

می نبودیم این چنین تاریک بخت و تیره روز ما و دل گاهی که از زلفت پناهی داشتیم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
با
با
کیری
کیری
سراسیمه
سراسیمه
صبا
صبا