پرویش

لغت نامه دهخدا

پرویش. [ پ َرْ ] ( اِ ) فرویش. کاهلی. سستی درکار. عطلت. تقصیر در کار. کوتاهی. تنبلی به کار. اهمال:
اژدها پیش است و تیغ اندر عقب ایام شد
ره مده ای دوست سوی خویشتن پرویش را.امیرخسرو.و این کلمه در غیر این شعر یافته نشد.

فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) تقصیر، درنگ، تنبلی.

فرهنگ عمید

اهمال، قصور، درنگ، تنبلی.

فرهنگ فارسی

اهمال، درنگ، تنبلی، قصور
( اسم ) کوتاهی تنبلی در کار اهمال سستی فرویش.
فرویش کاهلی

جمله سازی با پرویش

پرویش کوتهی دان مربنده را رهی دان اقبال فرهی دان فخر است سرفرازی
گر بری از دوستانت دین و دل نبود عجب کز لطافت ای پرویش دل ز دشمن میبری
چو دریای خون شد کنارم ز چشم که پرویش این چشم دارم به چشم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
قرین رحمت
قرین رحمت
تک پر
تک پر
گرای
گرای
کمینه
کمینه