کلمه حیز در زبان فارسی دو معنی اساسی دارد. اولین معنی آن به محل یا مکان اشاره دارد و دومین معنی، به افراد نامرد یا مخنث نسبت داده میشود. به علاوه، در حوزههای فلسفه و فیزیک، واژه حیز به سطح باطنی یک جسم که با سطح خارجی آن در تماس است، اشاره میکند. این تعریف از لحاظ علمی اهمیت زیادی دارد و در درک ویژگیهای جسمی و خواص آن مؤثر است. در واقع، حیز به عنوان یک مفهوم چند بعدی، هم در زبان محاورهای و هم در مباحث علمی، کاربردهای گستردهای دارد که میتواند به شناخت بهتر ما از محیط و پدیدههای اطراف کمک کند.
حیز
لغت نامه دهخدا
حیز. ( اِ ) هیز. نامرد. ملوط. مخنث. ( ناظم الاطباء ). عباس اقبال در حاشیه فرهنگ اسدی چنین آرد: در نسخه نخجوانی آمده: هیز مخنث را و بغاء را گویند و حیز نیز گویند. اما بزبان پهلوی حرف حاء کم آید، و بزبان پهلوی دول را هیز گویند.و در نسخه سعید نفیسی چنین آمده: هیز و حیز هر دو مخنث باشد و بغاء نیز گویند. و در فرهنگ اسدی چاپی چنین آمده: هیز بغاء بود و مخنث را نیز گویند و گروهی هیز را حیز خوانند و «ح » در پارسی نادرست و بعبارت پهلوی دول گرمابه بان را هیز خوانند مگر هیز از این مشتق باشد. ( حاشیه فرهنگ اسدی چ اقبال ). و در نشریه ٔدانشکده ادبیات تبریز آمده: حیز بر وزن چیز با حاء حطی صحیح نیست، زیرا کلمه فارسی است و بشکل هیز ( باهای هوز ) باید نوشته شود. صاحب فرهنگ رشیدی گوید: هیز؛ مخنث که مردم آن را حیز گویند. سپهر کاشانی در کتاب براهین العجم، باب یازدهم گوید: هیز مخنث بود و اینکه حیز بجای هاء حای بی نقطه نویسند غلط محض است چه این لغت پارسی است و در فارسی حای غیر منقوط نیامده است. با این حال صاحب بهار عجم آنرا بحای حطی ضبط کرده و بیت ذیل را به عبدالغنی قبول نسبت داده است:
حذر ز صحبت زاهد حیات اگر خواهی
که حیز باش و بزی دیر در جهان مثل است.( نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال دوم شماره 3 ).و مرحوم دهخدا گوید: اینکه این کلمه را با حاء حطی مینویسند ظاهراً بدین سبب است که اصل آن خیز با خاء معجمه فوقانی است و امروز هم کردان آن را خیز ( با خاء ) گویند:
چیمه مال برارم خنگی روغن درآرم زنه خیزه برارم کردش بزهر مارم زنکه بتخته بیفتی بحوض نقره بیفتی.( از یادداشت مرحوم دهخدا ).همه با حیزان حیز و همه با گیجان گیج همه با دزدان دزد و همه با شنگان شنگ.قریعالدهر.گفتم همی چه گویی ای حیزگلخنی گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی.گفتم یکی که مسجدیم چون نه غرمتم [ قرمطم ]گفتا تو نیز هم بچنین [...؟ ] زاهدی.چون حیز طیره شد ز میان ربوخه گفت بر ریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی.عسجدی.با جحی گفت نوبتی حیزی کز علی و عمر بگو چیزی گفت با وی جحی که انده چاشت در دلم حب و بغض کس نگذاشت.سنایی.کسی از حیز سرگذشت نخواست.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
جا، مکان، محل، جهت، کرانه، حیز
( اسم ) ۱ - جای مکان مجل. ۲ - کران. هر چیز. ۳ - سطح باطنی جسم حاوی که مماس سطح ظاهری جسم محوی است. ۴ - مکان. توضیح ابن سینا (( حیز ) ) را اعم از مکان داند زیرا حیز شامل وضع هم میشود مثلا فلک الافلاک دارای چیز و در چیز است و در مکان نیست زیرا ورای آن جسمی نیست که مماس با آن باشد.
زجر است مرخر را.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی مُتَحَیِّزاً: تغییر مکان دهنده (تحیز به معنای گرفتن حیز است که به معنای مکان است، و کلمه فئة به معنای یک قطعه از جماعت مردم است و تحیز بسوی فئه به این معنا است که مرد جنگی از یک تاختن صرفنظر نموده و خود را به طرف عدهای از قوم خود بکشاند تا به اتفاق ایشان بجنگد)
تکرار در قرآن: ۱(بار)
جمع کردن. ضمّ کردن. حیزّ: مکان (اقرب) متحیّز به معنی موضع گیرنده است و اصل آن چنانکه در اقرب و غیره گفته از حوز آست. و حیازت نیز از همین مادّه میباشد گوئی موضع گیرنده مکان را به خود ضمّ میکند که معنی اصلی آن است. غرض آیه آن است که مسلمانان در حال جنگ نمیتواند پشت به دشمن کند و عقب نشیند مگر آنکه منظورش از عقب نشینی حمله و جنگ و یا موضع گرفتن در نزد دسته دیگر باشد معنی آیه چنین میشود: هر که با آنهاپشت کند حقّا که قرین غضب خداست مگر آنکه برای حمله و جنگ منحرف شود و یا نزد دسته دیگر موضع گیرد. این کلمه تنها یک بار در قرآن یافته است.
ویکی واژه
کرانه، جهت.