لغت نامه دهخدا
بیروح. [ ب َ ] ( ع اِ ) مهرگیاه. ( ناظم الاطباء ). اما کلمه مصحف یبروح است. رجوع به یبروح شود.
بیروح. [ ب َ ] ( ع اِ ) مهرگیاه. ( ناظم الاطباء ). اما کلمه مصحف یبروح است. رجوع به یبروح شود.
مهر گیاه. اما کلمه مصحف یبروح است.
💡 تن بیروح چیست؟ مشتی گرد روح بیعلم چیست؟ بادی سرد
💡 بی تو کی نازد جهان بی عقل کی نازد روان بی تو چون ماند زمین بیروح چون ماند یدن
💡 مثل لاغر و فربی مثل روح و تنست روح باید، تن بیروح ندارد مقدار
💡 سر مجروح و تن خسته بیروح آمد بر در عقل که ای میر عدالت گستر
💡 سخن افسرده چو جسمیست بیروح اگر روح خدائی در سخن نیست
💡 راست گویم بی تو گیتی قالبی بیروح باشد زانکه گیتی چون تنستی و تو هستی جان گیتی