کلمه حاضری در زبان فارسی به عنوان اسم یا صفت به کار میرود. این واژه به معنای حاضر بودن یا موجود بودن است و معمولاً در زمینههایی مانند کلاسها، جلسات و کنفرانسها استفاده میشود.این واژه میتواند به عنوان اسم یا صفت در جملات به کار رود. لازم است که این کلمه به درستی و با املای صحیح نوشته شود و حروف آن به درستی به کار گرفته شوند. هنگام نگارش، توجه به استفاده از نشانههای نگارشی و ساختار جملات اهمیت دارد. همچنین باید به نحوه اتصال جملات و استفاده از کلمات ربط دقت کرد تا مفهوم به درستی منتقل شود. این کلمه میتواند در زمانهای مختلف صرف شود و بسته به ساختار جمله، ممکن است به اشکال گوناگونی تغییر یابد.
حاضری
لغت نامه دهخدا
حاضری. [ ض ِ ] ( ص نسبی، اِ ) غذا که پختن نخواهد. مقابل پختنی. و آن نهاری یا شامی است که در آن پلو و خورش و یا آبگوشت و کوفته و آش نباشد بلکه پنیر و سبزی و ماست و دوغ و سکنجبین و خیار و نیم رو و امثال آن بود. ماحضر. نزل. وکاث. عجالة. عجول. مرادف ماحضر یعنی طعام موجود. ( غیاث از مصطلحات ): گفت حاضری برای این مرد غریب آرید حالا... کسی را مجال چیز پختن نیست. ( رشحات علی بن حسین کاشفی ). || طعامی که در اول روز خورند اما سیر نخورند:
ای که مهمان من ِ مست شدی، غیر شراب
حاضری میطلبی نیست مرا حاضر هیچ.آصفی.بخانه ماحضری کز تو میهمان بیند
جواب حاضری از پیشخدمتان بیند.اثر.حاضران را بُوَد غم ِ خوردن
چون درآمد بحاضری خوردن ؟یحیی کاشی ( در هجو اکولی ).
حاضری. [ ض ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به حاضر و حاضرة.
حاضری. [ ض ِ ] ( حامص ) حضور: گفتم خواجه بزرگ تواند دانست، درمان این، بی حاضری وی راست نیاید. ( تاریخ بیهقی ).
حاضری. [ ض ِ ] ( اِخ ) نسبت به جدّ، و بدان منسوب است ابوبشر محمدبن احمدبن حاضر الطوسی. الحاکم ابوعبداﷲ الحافظ در تاریخ خود از او نام برد و گوید ابوالبشر حاضری با مردم صحبت میداشت و به نیک محضری موصوف است و بسیاری از شیوخ را بخراسان و عراق دیدار کرده. وی از ابوالحسن زهر [ بخراسان ] و از ابومحمدبن صاعد [ بعراق ] و اقران آنان سماع دارد. ( انساب سمعانی ص 150 ).
حاضری. [ ض ِ ] ( اِخ ) صالح بن احمدبن محمدبن عزالدین محمد الصغیربن شیخ الاسلام عزالدین محمد الکبیربن خلیل [اقضی القضاة ] حاضری الاصل حلبی حنفی. مدتی نائب قاضی القضاة جمال الدین یوسف سبطبن آجاحنفی بود و جمله «الحمد رب العالمین » امضای او بود. بسال 922 هَ. ق. وفات یافت. ( اعلام النبلاء فی تاریخ حلب ج 5 ص 387 ).
حاضری. [ ض ِ ] ( اِخ ) ولی الدین محمد. مولد وی بسال 775 هَ. ق. در حلب، و او نزد پدر خود عزالدین علاء حاضری علم آموخت، و از شمس عسقلانی و محمدبن محمدبن عمربن عوض، و از ابن طباخ و جز ایشان اجازت یافت. مردی گوشه گیر و ثروتمند بود. در ربیعالاَّخر سال 841 وفات یافت. ابوذر در کنوزالذهب گوید: بسال 840 طاعون در حلب شروع شد و کمابیش انتشار داشت تا آنکه در سال 841 شدت یافت و خلق بسیار بکشت، ازجمله شیخ ولی الدین محمدبن العلاء عزالدین بود که در حلاویة درگذشت. ( اعلام النبلاء فی تاریخ حلب ج 5 ص 221 ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (حاصل مصدر ) [قدیمی] حضور.
فرهنگ فارسی
حاضر بودن حضور.
ولی الدین محمد مولد او در حلب و او نزد پدر خود عزالدین علائ حاضری علم آموخت
دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
حضر (۲۴ بار)
ویکی واژه
مختصر، غذایی که احتیاج به پخت وپز ندارد.