لغت نامه دهخدا
لبت از هجو در لبیشه کشم
که بدینسان بود تبسم خر
شعر تو زیر بینی تو نهم
که ز سرگین بود تنسم خر.سوزنی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).|| خوشبوی ناک گردیدن جای، یقال: تنسم المکان بالطیب؛ ای ارج. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نرمی کردن در خواستن علم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نرمی کردن در جستن علم و خبر، چیزی پس چیزی مانند وزش نسیم، یقال: تنسمت منه علماً؛ ای اخذته. ( از اقرب الموارد ): دمنه گفت شتربه را بینم و از مضمون ضمیر او تنسمی کنم. ( کلیله و دمنه ). || نرم وزیدن باد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خبر بد رسیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).