مقعد

مقعد

دستگاه گوارش انسان، متشکل از اجزای متعدد، یکی از طولانی‌ترین دستگاه‌های بدن محسوب می‌شود. این دستگاه از دهان شروع شده و به مقعد ختم می‌گردد. این بخش به عنوان یکی از حساس‌ترین بخش‌های سیستم گوارش، به دلیل نقش حیاتی در دفع مواد زائد، اهمیت بالایی در حفظ سلامت بدن ایفا می‌کند. آگاهی از سازوکار و روش‌های مراقبت از این بخش، با توجه به شیوع بیماری‌هایی چون هموروئید، فیشر و کیست مویی، امری ضروری است. راست روده (رکتوم)، بخشی از روده بزرگ، طولی حدود ۱۲ تا ۱۵ سانتی‌متر دارد و در انتهای خود به این بخش متصل می‌شود. راست روده در کنترل دفع مدفوع نقش دارد. در حالت معمول، راست روده خالی است؛ زیرا مدفوع در کولون نزولی ذخیره شده و پس از انباشتگی، به سمت راست روده حرکت کرده و احساس دفع را القا می‌کند. هنگامی که راست روده از مدفوع پر می‌شود، آن را به سمت این بخش فشرده و موجب باز شدن دریچه درونی غیرارادی می‌گردد. این فرایند باعث ورود مدفوع به کانال مقعدی شده و احساس فشار شدید برای دفع را در فرد ایجاد می‌کند. دریچه بیرونی آن که تحت کنترل ارادی است، باز شده و به خروج مدفوع از کانال مقعدی منجر می‌شود. بدین ترتیب، مقعد (که به آن آنال یا آنوس نیز اطلاق می‌شود) به عنوان نقطه پایانی دستگاه گوارش، مسئول دفع مواد زائد بدن است.

لغت نامه دهخدا

مقعد. [ م َ ع َ] ( ع اِ ) نشستنگاه. ( دهار ). نشستنگاه. و گویند هو منی مقعدالقابلة؛ او نیک به من نزدیک است. ج، مقاعد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). جای نشستن. ( غیاث ) ( آنندراج ): و قعد مقعد سلفه من الائمةالمهدیین. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301 ).
- مقعد صدق؛ نشستن گاه پسندیده. ( تفسیر ابوالفتوح ج 9 ص 271 ). جای حق که در او لغو و تأثیم نباشد.( از تفسیر گازر ج 9 ص 305 ): فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر. ( قرآن 55/54 ).
کوست از دیده حقیقت و حدق
رهبر اصدقا بمقعد صدق.سنائی ( مثنویها چ مدرس رضوی ص 217 ).به من مقعد صدق گفتی هری است
هری کیست کاین نام بر من سزاست
که جان و تنم معدن مدح تست
گرش مقعد صدق خوانی رواست.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 49 ).مقعد صدق و جلیس حق شده
رسته زین آب و گل آتشکده.مولوی.مقعد صدقی که صدیقان دراو
جمله سرسبزند و شاد و تازه رو.مولوی.مقعد صدقی نه ایوان دروغ
باده خاصی نه سکرانی ز دوغ.مولوی.جانش مقیم مقعد صدق است از آن چه باک
کش تنگنای حجره صدیقه مرقد است.جامی. || محل نشستن مرد در بازارها و جز آن. ج، مقاعد. ( از اقرب الموارد ). || مجازاً محل مخصوص که دبر باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). دبر و سوراخ کون و کوسرون و هره. ( ناظم الاطباء ). سافله. دبر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ):
با شکستم زین خران گرچه درست از من شدند
خوانده ای تا عیسی از مقعد چه دید آخر زیان.خاقانی.مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است ؟خاقانی.آن یکی نایی که خوش نی می زده ست
ناگهان از مقعدش بادی بجست.مولوی.|| جای نشست مردم بر پشت ستور. ج، مقاعد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( مص ) نشستن. ( تاج المصادر بیهقی ). قُعود. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). و رجوع به قعود شود.
مقعد. [ م ُ ع َ ] ( ع ص ) برجای مانده. ( مهذب الاسماء ). قعادزده و برجای مانده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قعادزده. ( ناظم الاطباء ). مبتلا به درد قعاد. ( از اقرب الموارد ). زمین گیر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در اصطلاح پزشکی، بیماری را گویندکه به علت طول مدت بیماری بر جایی نشیند و نتواند راه رود و به عبارت دیگر بیماری که بر اثر بیماری مزمن از حرکت بازایستد و برخی گفته اند کسی که اعضای بدنش متشنج باشد. ( ازکشاف اصطلاحات الفنون ):

فرهنگ معین

(مَ عَ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - جای نشستن. ۲ - دبر و سوراخ کون. ج. مقاعد.
(مُ عَ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - بر جای مانده. ۲ - آن که به سبب مرض (قعاد ) نتواند بر پای خیزد، زمینگیر.

فرهنگ عمید

۱. جای نشستن، نشستنگاه، نشیمنگاه.
۲. (زیست شناسی ) دبر، پیزی.
زمین گیر.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - برجای مانده. ۲ - آنکه بسبب مرض ( قعاد ) نتواند بر پای خیزد زمینگیر: [ ماند چون پای مقعد اندر ریگ آن سر مرده ریگش اندر دیگ. ] ( سنایی. کلیله. مصحح مینوی ۲۸۹ )
نوعی از برد که از هجر آورده شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَقْعَدِ: محل نشستن - مجلس (در عبارت "مَقْعَدِ صِدْقٍ " منظور این است که میان مجلس و جایگاه آنان و صدق عمل و ایمانشان رابطهای هست )
معنی مَقَاعِدَ: محلهای نشستن (جمع مقعد )
معنی صِدْقٍ: راستی - درستی - نیکی (در عبارت "لِسَانَ صِدْقٍ " یعنی زبانی که جز به راستی سخن نمی گوید و در عبارت "مَقْعَدِ صِدْقٍ " منظور این است که میان مجلس و جایگاه آنان و صدق عمل و ایمانشان رابطهای هست. صدق در اصل به معنای این است که گفتار و یا خبری که داده م...
ریشه کلمه:
قعد (۳۱ بار)

ویکی واژه

بر جای مانده.
آن که به سبب مرض (قعاد)
نتواند بر پای خیزد، زمینگیر.
دبر و سوراخ کون. تهيگاه
مقا

جمله سازی با مقعد

بر او نه دست می‌جُنبید نه پای که مقعد گشته بود و مانده بر جای
آن یکی نایی خوش نی می‌زدست ناگهان از مقعدش بادی بجست
پوز سگ دایم پلیدی می‌خورد مقعد خود را به لب می‌استرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال درخت فال درخت فال قهوه فال قهوه فال ماهجونگ فال ماهجونگ