دیوولاخ در ادبیات فارسی و همچنین در توصیفات جغرافیایی، به مکانی اطلاق میشود که با حضور دیوان یا موجودات ماورایی همراه است. این مفهوم، اغلب در فضاهای تاریک، متروک و دورافتاده تبلور مییابد و حس ترس، انزوا و ناشناخته بودن را القا میکند. در معنای لغوی، دیوولاخ به مکانی گفته میشود که محل سکونت یا استقرار دیوهاست؛ دیوولاخ به معنای بیابانی وسیع و ترسناک است که از آبادی و تمدن دور افتاده است. این توصیف، فضایی خالی از سکونت انسان، مملو از بادهای سرد و شاید جانوران وحشی را به تصویر میکشد. علاوه بر این، این واژه میتواند به جایگاههای خراب و ویران، همچون خرابه ها، اشاره داشته باشد که یادآور شکوه گذشته و اکنون در معرض زوال و نابودی است. همچنین، دیوولاخ به چراگاههای دوردستی اطلاق میشود که دامداران برای یافتن مراتع جدید، گلههای خود را به آنجا کوچ میدهند؛ مکانی که اگرچه دور است، اما منبعی برای بقا و تغذیه محسوب میشود. در نهایت، دیوولاخ میتواند به اقلیمی سردسیر و ناخوشایند نیز اشاره کند؛ مکانی که شرایط آب و هوایی آن، زندگی را دشوار ساخته و اغلب با سختی و مشقت همراه است. بنابراین، دیوولاخ صرفاً یک مکان جغرافیایی نیست، بلکه استعارهای است از موقعیتهای دشوار، ترسناک، دورافتاده و یا حتی مناطقی که با چالشهای اقلیمی و زیستمحیطی روبرو هستند. این واژه، با بار معنایی عمیق خود، توانایی توصیف طیف وسیعی از مکانها و شرایط را داراست، از فضاهای افسانهای گرفته تا واقعیتهای جغرافیایی و اقلیمی.
دیولاخ
لغت نامه دهخدا
دیولاخی چنین که دیو همی
زو بدوزخ فروخزد به رسن.ابوالفرج رونی. || جایگاه خراب و خرابه. ( برهان ). خرابه دور از آبادی. ( شرفنامه منیری ). جای دور از آبادانی که مردم آنجا نرسند. ( صحاح الفرس ). صحرا و خارستانی را گویند که از آبادانی دور باشد. ( برهان ). خارستان. ( شرفنامه منیری ). جائی دشوار بود دور از آبادی و خارستان. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). جائی دشوار بود دوراز آبادی و خارستان. ( فرهنگ اسدی ). جایی دور از آبادانی و خارستان و سنگلاخ که در آن بیابان خاک و ریگ کم بود. ( نسخه فرهنگ اسدی ):
چریده دیولاخ آکنده پهلو
به تن فربه میان چون موی لاغر.عنصری.ز آباد رفته سوی دیولاخ
بر او تنگ گشته جهان فراخ.شمس الدین کوتوال ( از صحاح الفرس ).بکوهی دگر بود غاری فراخ
فرازش که سخت و بن دیولاخ.اسدی.در دیولاخهاش بدانسان غریو دیو
کاید بگوش گاه وغا نغمه زغن.لامعی.در دیولاخ آز مرا مسکن است و من
خط فسون عقل بمسکن درآورم.خاقانی.آن بیابان که گرد این طرف است
دیولاخی مهول و بی علف است.نظامی.چو زان دشت بگذشت چون دیوباد
قدم در دگر دیولاخی نهاد.نظامی.در تف این بادیه دیولاخ
خانه دل تنگ و غم دل فراخ.نظامی.|| چراگاه دور. ( برهان ). چراگاه و مرغزار که از آبادانی دور بود. ( اوبهی ). چراگاه.( حبیش تفلیسی ): اسبان به مرغزار فرستاد واستران سلطانی به دیولاخهای رباط... گسیل کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362 ). || سردسیر. ( برهان ) ( اوبهی ) ( صحاح الفرس ). سردسیر باشد و در معنی سردستان آید چنانکه گوئی سنگلاخ یعنی سنگستان. ( نسخه ای ازلغت نامه اسدی ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. بیابان وسیع و هولناک و دور از آبادی: در تف این بادیهٴ دیولاخ / خانهٴ دل تنگ و غم دل فراخ (نظامی۱: ۶۷ ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - مقام دیو مکان دیو. ۲ - صحرایی که از آبادی دور باشد. ۳ - جایگاه خراب خرابه. ۴ - چراگاه دور دست. ۵ - سرد سیر.
جمله سازی با دیولاخ
اندرین دیولاخ تا کی و چند سر بچنبر درون و دل در بند
آن روح تابناک بر ذروه سپهر شد در صف ملک از دیولاخ ما
دیولاخی است جهان در نظر او صائب هر که را ره به پریخانه عزلت باشد