دریافت

تعریف عمومی:

دریافت به معنای گرفتن یا قبول کردن یک شی، اطلاعات، خدمات، یا هر نوع چیزی است که به فرد یا نهادی منتقل می‌شود.

کاربردهای مختلف:

مالی: در زمینه مالی، دریافت به معنای گرفتن پول یا وجه است. به عنوان مثال، وقتی یک فرد یا شرکت مبلغی را از مشتری یا منبع دیگری می‌گیرد.

اطلاعات: در زمینه اطلاعات، این واژه به معنای گرفتن داده‌ها یا اطلاعات از یک منبع است، مانند دریافت ایمیل، پیام، یا گزارش.

خدمات: در زمینه خدمات، این کلمه به معنای استفاده از خدماتی است که به فرد ارائه می‌شود، مانند گرفتن خدمات درمانی یا مشاوره.

قانونی: در مسائل حقوقی، دریافت می‌تواند به معنای گرفتن یک ابلاغیه یا حکم قانونی باشد.

لغت نامه دهخدا

دریافت. [ دَرْ ] ( مص مرکب مرخم ) دریافتن. وجد. وجدان. یافت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). درک.دریابیدن: و نگر تا این سخن سرسری نشنوی که از دریافت سعادت محروم مانی. ( جامع الستین ). به دریافت دولت مشاهدت و سعادت ملاقات بغایت آرزومند می باشد. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 129 ). از استیناس برهمن به دریافت جمال اسکندری بر قلل جبال سخن راند. ( منشآت خاقانی ص 152 ). اما حاسه بصر معتکف حبس ظلمت است از دریافت نور مبین و غرض بهین بی نصیب. ( منشآت خاقانی ص 245 ). || گرفتن. اخذ. قبض. بازیافتن مالی که داده باشد از گیرنده؛ پس از دریافت وجه سند را رد کرد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ترمیم. مرمت. تلافی. استدراک. پاداش. جبر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ادراک. تدارک. جبران: اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی و دست از جان بنشستی خللی افتادی بزرگ که دریافت ممکن نبودی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356 ). وحشت ما بزرگ است و ما چون به وحشت بازگردیم دریافت این کار از لونی دیگر باشد. ( تاریخ بیهقی ). تا سر بجای است خللها را دریافت باشد. ( تاریخ بیهقی ).
مکن یاد گذشته کار گیهان.
که کار رفته را دریافت نتوان.( ویس و رامین ).گفت قضی الامر و لامدفع له الیوم این رفت و دریافت میسر نشود. ( تاریخ طبرستان ). || دیدار کردن. رسیدن. درک.
- دریافت حال کسی؛ پرسش از حال او. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- دریافت خدمت یا صحبت کسی؛ بهره مندی از خدمت یا صحبت او: پاره ای بادام بگیر که به دریافت صحبت مولانا حمیدالدین ساشی میرویم. ( انیس الطالبین ص 187 ). از کاروانسرایی به عزیمت دریافت خدمت خواجه بیرون آمدم. ( انیس الطالبین ص 82 ). به دریافت خاطره ها و خدمت فروماندگان و ضعیفان و شکستگان و کسانی که خلق با ایشان نظری و التفاتی ندارند می باید که مشغول گردی. ( انیس الطالبین ص 28 ). حضرت خواجه ما قدس اﷲ روحه به دریافت درویش عزیزی که از قرشی به بخارا آمده بود متوجه شدند. ( انیس الطالبین ص 107 ).
- دریافت وقت؛ اغتنام فرصت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): علی هذا امنا و ارکان دولت محمودی [ پس از مرگ محمود و دور بودن مسعود از غزنین ].... دریافت وقت را، پسر کهتر سلطان ماضی.... امیر ابواحمد محمد را از گوزگانان... آورده بجای پدر بزرگوارش بر تخت نشانیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 2 ).
|| فهم. درک. درایت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). بلوة. بَلوی ̍. بلاء. بلیة. عقل. خرد. ذهن. فراست. ( از منتهی الارب ): بقدر قوت و دریافت ایشان به نسبت این طریقه با ایشان معاملت می کردند. ( بخاری ). عقل در ادراک وی حیران است و دل در دریافت وی ناتوان است. ( خواجه عبداﷲ انصاری ). اگر در شما این دریافت و عقل و حیات... نباشد. ( کتاب المعارف ). و تو [ خطاب به باری تعالی ] اجزای عقل و هوش و دریافت هست می کنی و او ترا نمی بیند. ( کتاب المعارف ). نظرم به عرش داده اند و دریافتم به دانش اﷲ داده اند. ( کتاب المعارف ). تن چون از حساب مردگان است شادی را سزاوار نبود و دل چون موضوع دریافت است شادی نصیب او بود. ( کتاب المعارف ). دل چون جای دریافت است چون به خوشی آن جهانیش صرف کردی رنج کجا باشد او را. ( کتاب المعارف ). ای اﷲ آن نظر و آن دریافت و آن ادراکم به ارزانی دار. ( کتاب المعارف ). ارٔاء؛ صاحب رای و دریافت گردیدن. ( از منتهی الارب ). || ادراک. حس. حواس. درک. قوه دراکه. مدرکه. حاسه. شعور. قوتهای دریافت که آن سمع است و بصر و شم و ذوق و لمس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(دَ ) (مص مر. ) ۱ - دریافتن، گرفتن چیزی. ۲ - گرفتن پول، اخذ وجه.

فرهنگ عمید

۱. = دریافتن
۲. گرفتن.
۳. گرفتن پول یا چیز دیگر از کسی.
۴. پی بردن به امری یا مطلبی، ادراک، فهم.

فرهنگ فارسی

دریافتن، گرفتن، فهمیدن، ادراک وفهم وپی بردن
( مصدر ) ۱ - دریافتن گرفتن چیزی. ۲ - گرفتن پول اخذ وجه. ۳ - پی بردن به امری ادراک کردن. ۴ - ادراک فهم. ۵ - تاثیر.
وجد. وجدان. یافت

فرهنگستان زبان و ادب

{receive} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] فرمانی برای دریافت پیام نگارهای تازه

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:ادراک نفسانی

ویکی واژه

ricezione
دریافتن، گرفتن چیزی.
گرفتن پول، اخذ وجه.

جملاتی از کلمه دریافت

طلسم آدم شکست و گنج دریافت ولی او خویشتن زیر و زبر یافت
رفتم به در دیرش خوردم ز می عشقش در حال دلم دریافت راهی ز هویدایی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم