لغت نامه دهخدا مهذار. [ م ِ ] ( ع ص ) بیهوده گوی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( زمخشری ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). مهذارة. ( ناظم الاطباء ). هرزه گوی. ( زمخشری ). قبقاب. یاوه سرای. بسیار یاوه گوی. بسیارهذیان. هذیان گوی. هرزه درای. ( از یادداشتهای مؤلف ). ج، مهاذیر. ( مهذب الاسماء ): نشکند قدر گوهر سخنم نظم هر دیوگوهر مهذار.خاقانی.- امثال:المکثار مهذار؛ پرگوی بیهوده گوی است. ( از چهارمقاله با حواشی معین ص 31 ).
جمله سازی با مهذار اضحوکه است الکن و مهذار مسخره حد وسط فصاحت مرد است در مقال نشکند قدر گوهر سخنم نظم هر دیو گوهر مهذار