کلمه الفت به معنای دوستی و همدمی است و در واقع به نوعی از ارتباط عاطفی و محبتآمیز اشاره دارد که بین افراد برقرار میشود. این واژه نشاندهندهی انس و خوگیری است که به مرور زمان و با تعاملات مداوم شکل میگیرد. الفت به معنای عادت کردن به کسی یا چیزی نیز به کار میرود و به نوعی از وابستگی عاطفی اشاره دارد که فرد به دلیل محبت و دوستی با آن شخص یا شیء پیدا میکند. این احساس میتواند در روابط خانوادگی، دوستیها و حتی در محیطهای کاری مشاهده شود. الفت به عنوان یک حس عمیق و مثبت، میتواند به ایجاد پیوندهای قوی و پایدار بین افراد کمک کند. این واژه در ادبیات و شعر فارسی نیز به وفور استفاده میشود و به توصیف احساسات عمیق انسانی میپردازد.

الفت
لغت نامه دهخدا
الفت. [ اُ ف َ ] ( ع اِمص ) خو کردن و دوستی، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفة. انس گرفتن و دوستی. ( از اقرب الموارد ). خوگرفتگی. ( صراح ). خو گرفتن به کسی. خوگرشدن. خوگری. انس. همدمی. آمیزش. با هم آمیختن. سازواری. اِلف. رجوع به اُلفَة شود: بندگان را بدان فرستاد تا الفت و موافقت زیادت گردد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 518 ). خوبتر آنست که ما توسط کنیم از دو جانب تا الفت بجای خویش بازشود. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 688 ). دو مهتر [قدرخان و محمود] باز گذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی و دوستی و مشارکتی بپای شد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 72 ).
جز که سخن یافتن ملک را
هیچ نه مایه ست و نه نیز الفت است.ناصرخسرو.امیر منوچهر پدر را از روی الفت گفت... ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 372 ).
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت.حافظ. || در اصطلاح،عبارتست از آنکه رأیها و اعتقادات گروهی در معاونت یکدیگر به جهت تدبیر معیشت متفق شوند. ( نفائس الفنون، حکمت مدنی ) ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به اخلاق ناصری ص 79 و اخلاق جلالی ص 69 و فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی شود. || در نزد ارباب سلوک الفت یکی از درجات محبت است و آن عبارتست از میل دل به جانب مألوف. و در کتاب صحایف ضمن صحیفه هیجدهم گوید: الفت را پنج درجه است:
اول - نظر در افعال صانع:
و فی کل شی له آیة
تدل علی انه واحد.
و آن بمنزله آن باشد که کسی بعضی صفات صاحب حسنی پیش کسی گوید،و بدان سبب دوستی او در دل بجنبد. دوم - کتمان میلان است و تحمل مشقات. اینجا الیف احوال خود را نهان دارد اگرچه رخ زرد و چشم ترش ظاهر سازد. سوم - تمنا است. در این مقام نه از جان اندیشد و نه از هلاک، و گوید اگرچه وصول متعذر و مستحیل باشد اما در آرزوی مردن خوشتر. چهارم - اخبار و استخبار. الیف در این مقام خواهد اخبار کند و از احوال مألوف خود استخبار، و از سر دیوانگی گاه راز با صبا گوید و جواب از نسیم جوید. پنجم - تضرع است. در این مقام الیف به تضرع و زاری پیش آید.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. دوستی، همدمی.
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) خو گر شدن معتاد شدن مائ نوس شدن. ۲ - ( اسم ) خو گیری انس. ۳ - دوستی همدمی.
قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده.
فرهنگ اسم ها
معنی: دوستی، همدمی، خو گیری، انس، محبت، عادت کردن به کسی ( چیزی ) همراه با دوست داشتن ِاو ( آن )
ویکی واژه
جمله سازی با الفت
دل دشمن ز رمح چون الفت تنگ و تاریک همچو دیده میم
باشد به لفظ، الفت معنی حزین درست تا این شکسته پا قلمت، در میان بود
عالمی را از تغافل ربط الفت دادهایم نیست مژگان قابل شیرازه بیضبط نظر
بیگانگی ز وضع نفس بال میزند این رشته را ز نغمهٔ الفت گسستهاند
سواد الفت این دشت عبرتاندوز است نگاهی آب ده از سرمهدان داغ پلنگ