مجال

کلمه مجال در زبان فارسی به معنای فضا یا زمینه است. این واژه می‌تواند به معنای فرصت یا امکان نیز استفاده شود.

به طور کلی، مجال به فضایی اشاره دارد که در آن چیزی می‌تواند انجام شود یا وجود داشته باشد. برای مثال:

در عبارت مجال صحبت کردن ندارم، به این معناست که فرصتی برای صحبت کردن وجود ندارد.
در عبارت در این مجال، می‌توانیم به بحث بپردازیم، به معنای فضایی برای بحث و گفتگو است.

لغت نامه دهخدا

مجال. [ م َ ] ( ع اِ ) جولانگاه یعنی میدان. ( منتهی الارب ). جای جولان کردن که میدان باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). موضع جولان. ( از ذیل اقرب الموارد ). جولانگاه و محل جولان و میدان و عرصه. ( ناظم الاطباء ). فراخ و تنگ از صفات اوست و با لفظ دادن و دیدن و یافتن و بودن متداول. ( آنندراج ): 
ز شاهان و بزرگان و جهانداران او راست 
به هر فضلی دستی و به هر فخر مجالی.فرخی.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - جولانگاه. ۲ - فرصت.

فرهنگ عمید

۱. فرصت.
۲. [قدیمی] محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه.
* مجال دادن: (مصدر لازم ) فرصت دادن، وقت دادن.
* مجال داشتن: (مصدر لازم ) وقت داشتن، فرصت داشتن.

فرهنگ فارسی

محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه
( اسم ) ۱ - محل جولان جولان گاه: ضحکه را یارب مجال این سپهر سفله بین سخره را ویحک مجال این سپهر دون نگر. ( مسعود سعد ) ۲ - فرصت. یا بی مجال. بدون داشتن وقت و فرصت: گوشه ای خالی شد و او با عیال رفت آنجا جای تنگ و بی مجال. ( مثنوی )
مجله

ویکی واژه

جولانگاه.
فرصت.

جملاتی از کلمه مجال

ز بس به خاک زمین سیم و زر فشانده ‌کَفَش به رهروان جهان تنگ کرده است مجال
بدور شهر وجود از غبار خاطر من اگر مجال بود می توان حصار کشید
رو به زیر سایهٔ «لا» خانهٔ «الا» بگیر تا که از الات بنماید همه راه مجال
دوست از حال دل آشفتگان آگاه نیست آه کز دست غمش ما را مجال آه نیست
در حرم وصال تو روح قدس نمیرسد اهلی خاکسار را جا که دهد مجال هم
در پرتو آفتاب حسنش ای ذره تو را مجال تا کی؟
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم