سنگ سماک

لغت نامه دهخدا

سنگ سماک. [ س َ گ ِ س ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) رجوع به سنگ سماق شود.

جمله سازی با سنگ سماک

هر کجا سرزده در قلب سماک رمحت در دم رمح تو سربرزده نجم ظفرست
ملک علو و عطارد علوم و مهر عطا سماک رمح واسد حمله و هلال علم
چو ابر ار زنی سایبان بر سماک چو قطره بود بازگشتت به خاک
رمح سماک و دهرهٔ بهرام بشکنید چتر سحاب و بیرق خورشید بردرید
هم عاقبت به مرکزِ خود بازگردد آب هر چند کز سَمَک بردش ابر بر سماک
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال آرزو فال آرزو فال انبیا فال انبیا فال چوب فال چوب