محیل

این کلمه دارای سه معنای اصلی است:

۱. در حوزه حقوق و معاملات مالی، محیل به شخصی گفته می‌شود که برات را صادر می‌کند و به دیگری دستور می‌دهد مبلغی را به شخص ثالث یا دارنده برات پرداخت کند. برات یک سند تجاری است که در آن یک طرف (حامل برات) از طرف صادرکننده (محیل) طلب می‌کند که مبلغ معینی را به فرد یا افراد مشخصی پرداخت نماید.

۲. در معنای دوم، محیل به فردی اطلاق می‌شود که با هوش، تدبیر و توانایی خود، راه‌حلی برای مشکلات و مسائل دشوار پیدا می‌کند و به نوعی مشکل‌گشا و چاره‌کننده است. این کاربرد بیشتر در زبان محاوره‌ای و ادبی دیده می‌شود و به شخصی اشاره دارد که در شرایط سخت، با ابتکار عمل و تدبیر، مسیرهای جدیدی برای رفع مشکلات ارائه می‌دهد.

۳. معنای سوم محیل به ویژگی منفی و اخلاقی شخص مربوط می‌شود و به کسی گفته می‌شود که با استفاده از حیله، نیرنگ و فریب، به دنبال رسیدن به منافع خود است. این فرد با تزویر و نیرنگ در روابط اجتماعی یا کاری، دیگران را گمراه می‌کند و به شکل غیرصادقانه‌ای اهداف خود را دنبال می‌کند.

لغت نامه دهخدا

محیل. [ م ُ ] ( ع ص ) حیله گر. ( آنندراج ). چاره گر. حیله ور. مکار. افسونگر. گربز. فریب کار. بافند و فعل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): الکسندرخان که مردمحیل عاقبت اندیش بود صلاح خود ملاحظه نموده با رومیان مدارا کرد. ( عالم آرای عباسی ص 134 ). || آنکه به غریم به عوض وام برات دهد. ( ناظم الاطباء ). || حواله دهنده. برات کش. مدیون ( قانون مدنی ): حواله عقدی است که به موجب آن طلب شخصی از ذمه مدیون به ذمه شخص ثالثی منتقل می گردد. مدیون را محیل، طلبکار را محتال، شخص ثالث را. محال علیه گویند. ( قانون مدنی ماده 724 ). || نعت است از اِحوال. مُحْوِل. سال بر او گشته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). هر چه بر وی یک سال گذشته باشد. ( ناظم الاطباء ).
- طعام محیل؛ طعام و جز آن که بر وی یک سال یا سالها گذشته باشد. ( ناظم الاطباء ).
|| زنی که پس دختر پسر زاید یا بر عکس. زن که پس از زادن دختر پسر آرد. امراءة محیل و کذا ناقة محیل؛ شتر که پس ماده نر زاید. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| کسی که راست می کند نیزه را و روی می آورد با آن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع. ] (اِفا. ) حیله گر، مکار.

فرهنگ عمید

۱. (حقوق ) حواله دهنده، برات کش.
۲. چاره کننده.
۳. حیله گر.

فرهنگ فارسی

حواله دهنده، براتکش، ونیزبه معنی چاره کننده وحیله گر
( اسم ) حواله دهنده برات کش.

جمله سازی با محیل

مهر جان مگیر بدل کاین محیل دون نگذاردت که یاد جهان آفرین کنی
ای سرور دین نسبت پیکار تو با غیر چون نسبت شیر است به روباه محیلی
نهیب عدل تو در طبع آسمان محیل که شیشه است لبالب زمردم آزاری
هرگز ندیده هیچ مسلمان ز کفاری ظلمی که دید مسلم از آن کافر محیل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال تماس فال تماس فال چای فال چای استخاره کن استخاره کن