دیگر، به عنوان یک صفت مبهم، به شخص یا شیئی اشاره دارد که قبلاً ذکر شده است. این واژه، که مختصر آن دگر است، برای بیان وجود شخص یا چیزی علاوه بر آنچه که قبلاً گفته شده، به کار میرود. وقتی که این واژه به عنوان صفت استفاده میشود، گاهی موصوف آن حذف میشود و به جای آن، خود این واژه به کار میرود. به عنوان مثال، میتوان به عبارات اشخاص دیگر، دیگران اشاره کرد. این ساختار نشاندهنده تنوع و تعدد موجودات یا مسائل است که به غیر از آنچه قبلاً بیان شدهاند، مورد نظر هستند. به علاوه، این واژه به ما کمک میکند تا مفاهیم جدید یا اضافی را به بحثهای خود اضافه کنیم و به شفافسازی موارد مختلف بپردازیم. این کلمه به ما امکان میدهد تا به سادگی به چیزهای دیگر، چه در زمینه افراد و چه در زمینه مسائل، اشاره کنیم و ارتباطات خود را گسترش دهیم.
دیگر
لغت نامه دهخدا
آتش هجرانت را هیزم منم
وآتش دیگرت را هیزم پده.رودکی ( از صحاح الفرس ).به یک ماه بالا گرفت آن نهال
فزون زانکه دیگر درختان بسال.عنصری.چه دانی از بلاغتها چه خوانی از سخاوتها
که یزدانش نداده ست آن و صد چندان و دیگرها.منوچهری.شربتی از این [ آب انگورمخمر ] بخونی دادند، چون بخورد اندکی روی ترش کرد گفتند دیگر خواهی گفت، بلی. ( نوروزنامه ).
ذونواس بیامد و بسیاری خواسته بیاورد و گفت دیگر بشهرهاست سپاه فرست تا بیاورند. ( مجمل التواریخ و القصص ). چنین خواندم در سیرالملوک و کتاب الانساب و دیگرها. ( مجمل التواریخ و القصص ). بعد از آن سنگ همی بالید و بزرگ همی شد تا همه روی زمین پر گشت و دیگرها ناچیز گشت. ( مجمل التواریخ و القصص ). قباد او را بفرستاد بدفع آفات شهرها را طلسم ساختن مار را طلسم کرد... آن شیر سنگین که پیداست و دیگرها که در زمین است.( مجمل التواریخ و القصص ).
تو نزادی و دیگران زادند
تو خدایی و دیگران بادند.نظامی.دیگران را عید اگر فرداست مارا این دم است
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست.سعدی.دیگران در شکم مادر و پشت پدرند.سعدی.گر دیگران بعیش و طرب خرمند و شاد
ما را غم نگار بود مایه سرور.حافظ.- دیگر انگشت؛ انگشت دیگر، انگشتی که میان انگشت کوچک و انگشت میانگین است. سبابة. مسبحة. ( یادداشت مؤلف ): [ و شاخ دوم باسلیق اندر دست ] بر پشت دست میان انگشت میانی و انگشت دیگر که پهلوی انگشت کوچک است پدید آید و سیم [ شاخ سیم ] میان انگشت کوچک و انگشت دیگر پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- دیگر روز؛ فردا. روز دیگر. روز بعد. روز بعد از امروز. غد. فرداروز. ( ناظم الاطباء ):
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهادو برگسترد بوب.رودکی.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (قید ) باز و مجدد.
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) شخص یا چیزی علاوه بر شخص یا چیزی که پیشتر بیان کرده اند غیر: اسب دیگر بیاوردند. ۲ - علاوه برین زیاده باز: [[ دیگر گفت... ]]. ۳ - جانشین علامت عدد ترتیبی: دو دیگر ( دوم ) سه دیگر ( سوم ). ۴ - ( اسم ) گاه صفت بجای موصوف ( اسم ) قرار گیرد اشخاص دیگر ( جمع دیگران ). امور دیگر اشیای دیگر ( جمع دیگرها ) ( دگرها: کنون رزم رستم و سهراب شنو دگرها شنیدستی این هم شنو ). ۵ - گاه در آخر جمله آید بمعنی بالاخره عاقبت: بتو گفتم دیگر. یا نماز دیگر نماز عصر.
نوعی خرماست.
ویکی واژه
شخص یا چیزی علاوه بر شخص و چیزی که پیشتر بیان کردهاند، غیر.
علاوه بر این، باز دوباره.
جملاتی از کلمه دیگر
آخر این چندین سخن برگفت و گفت هم تو گفتن و کس دیگر نگفت
بزرگان که شاهان پیشین بدند ازین کار بر دیگر آیین بدند
مرا هرگز نبودی قر و قوری چو دیگر باده خواران عرو عوری