قلندر

قلندر در زبان فارسی به معنای شخصی است که به زندگی عرفانی و زهد و بی‌اعتنایی به دنیا مشغول است. این افراد از قواعد و رسوم اجتماعی فاصله می‌گیرند و به جستجوی حقیقت و معنویت می‌پردازند. قلندرها در ادبیات فارسی به عنوان افرادی با روحیه آزاد و بی‌قید و بند شناخته می‌شوند که به دنبال حقیقت و عشق الهی هستند.

در ادبیات صوفیانه، قلندرها نمادهایی از عشق و عرفان هستند و به عنوان افرادی که از دنیا و مادیات فاصله گرفته‌اند، به تصویر کشیده می‌شوند. این واژه همچنین ممکن است به شخصیت‌هایی اشاره کند که در زندگی خود به سادگی و زهد زندگی می‌کنند و به دنبال تعالی روحی هستند.

لغت نامه دهخدا

قلندر. [ ق ُ ل ُ دُ ] ( ص ) در تداول، مرد قوی هیکل و نامحرم به زن.
- قلندرباز. رجوع به این کلمه شود.
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] ( ص، اِ ) قلندر بر وزن سمندر عبارت از ذاتی است که از نقوش و اشکال عادتی و آمال بی سعادتی مجرد و باصفا گشته باشد و به مرتبه روح ترقی کرده و از قیود تکلفات رسمی و تعریفات اسمی دامن وجود خود را از همه درچیده و از همه دست کشیده به دل و جان از همه بریده و طالب جمال و جلال حق شده و بدان حضرت رسیده و اگر ذره ای به کونین و اهل آن میلی داشته باشد از اهل غرور است نه قلندر و فرق میان قلندر و ملامتی و صوفی آن است که قلندر تجرید و تفرید به کمال دارد و در تخریب عادات و عبادات کوشد و ملامتی آن را گویند که کتم عبادت از غیر کند و اظهار هیچ خیر و خوبی نکند و هیچ شر و بدی را نپوشد و صوفی آن است که اصلاً دل او بخلق مشغول نشود و التفات برد و قبول ایشان نکند و مرتبه صوفی از هر دو بلندتر است زیرا که ایشان با وجود تجرید و تفرید مطیع و پیرو پیغمبرانند و قدم بر قدم ایشان می نهند. ( برهان ). در دائرة المعارف لاروس آمده است: اول کس که نام قلندر بر خویش نهاد یوسف نامی از بکتاشیان بود و او را به علت خشونتی که در طبع داشت بکتاشیان از خویش براندند یوسف در مائه 14 م. خود بانی طریقه و سلسله ای گشت باسنن و آدابی بغایت صعب و از جمله آنکه قلندران یعنی پیروان طریقت او بایستی دائم باپای برهنه در سفر باشند و نان خویش از خواهندگی و سؤال بدست کنند. پس از او رفته رفته سنت های نهاده اومتروک ماند تا آنجا که قلندران میگفتند کبایر معاصی را با روح کاری نباشد و اثر سیآت از جسم تجاوز نتواند کرد و حتی از پاکیزگی و نظافت و استعمال آب تن زدند و از اینرو مردم از آنان نفرت و کراهت می نمودند. و کار آنان برای تحصیل رزق به شعبده بازی و بلعجبی کشید ( از لاروس به اختصار ). لغت نویسان مغرب چون بیشتر معلومات اسلامی خویش را بتوسط ترکان گرفته اند و آنان نیز هیچوقت افق اطلاعات و دائره معلوماتشان از آسیای صغیر تجاوز نکرد این است که اول قلندر و نام قلندر را از یوسف نامی ( بوده و یا برساخته ) گمان برده اند. قلندر را به همه صفات ممتازه آن در شعرهای سعدی و حافظ و پاره ای شعرای دیگر میتوان یافت پیشتر از مائه چهاردهم و ازینرو اعتماد و اعتدادی به این افسانه نیست. صاحب تاج العروس مینویسد: قلندر کسمندر لقب جماعة من قدماء الشیوخ العجم و لاادری معناه:

فرهنگ معین

(قَ لَ دَ ) [ معر. ] (ص. ) ۱ - شخص مجرد و بی قید. ۲ - درویش.

فرهنگ عمید

مجرد، بی قید، و از دنیاگذشته، درویش.

فرهنگ فارسی

قرندل: دروی، مردمجردوبی قیدوازدنیاگذشته
( صفت اسم ) درویش بی قید در پوشاک و خوراک و طاعات و عبادات: بر میکده رندان قلندر باشد که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی. ( حافظ ۲ ) ۳۷۴ - ( اسم ) نوعی خیمه یک دیرکی.
امیر علی یکی از امرای سلطان طاهر بن سلطان احمد.

فرهنگ اسم ها

اسم: قلندر (پسر) (فارسی)
معنی: هر یک از افراد قلندریه، فرقه ای از صوفی که به دنیا بی توجه و نسبت به آداب و رسوم بی قید بوده اند

جملاتی از کلمه قلندر

این روستا در دهستان قلندرآباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۱۱ نفر (۲۵خانوار) بوده‌است.
وی دارای حدود ۴۰۰ شیخ روایی است که محمد حسین کاشف الغطا؛ سید محسن حکیم؛ موسی بن جعفر کرمانشاهی، سید محمدعلی شهرستانی،سید ابوالحسن اصفهانی؛ شیخ عباس قمی و یحیی حمیدالدین و علامه ادیب سید محمد کاظم موسوی آهوقلندری خرم‌آبادی از آن‌ها هستند.
پاموک در این رمان نقطه مشترک تاریخ عثمانی و ایران را در نظر داشته‌است. نویسنده به شرح عشق و قتل در این رمان پرداخته‌است. سیاهیِ مرگ و ترس وافر از مرگ در پس‌زمینهٔ کتاب به خوبی با مقولهٔ عشق تلفیق شده‌است. عشقی که گویی این توانایی را دارد که نسل‌های مختلف را از پس قرون متمادی با هم متحد کند؛ از عشق خسرو و شیرین به هم، تا نوای قلندرها، عشق کارا به شکوره، تلخی عشق شکوره به کارا و فرزندانش. عشق چشم‌انداز اورهان پاموک است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم