دست تنگ

عبارت دست تنگ به معنای ناتوانی در تأمین نیازهای مالی و اقتصادی است. این اصطلاح به وضعیتی اشاره دارد که فرد یا خانواده به دلیل کمبود منابع مالی، قادر به تأمین هزینه‌های زندگی و نیازهای اولیه نیستند. به عبارتی، دست تنگ به نوعی نمایانگر فقر و محدودیت‌های مالی است که افراد در زندگی روزمره با آن مواجه می‌شوند.

افراد با وضعیت دست تنگ غالباً با چالش‌های متعددی روبرو هستند، از جمله ناتوانی در خرید کالاهای اساسی، تأمین مسکن مناسب و دسترسی به خدمات بهداشتی و آموزشی. این شرایط می‌تواند به مشکلات روحی و روانی منجر شود و احساس ناامیدی و بی‌ثباتی را در زندگی آنها ایجاد کند. همچنین، این افراد ممکن است به دلیل فشار مالی، از فرصت‌های شغلی و آموزشی کمتری برخوردار شوند.

توجه به وضعیت افراد دست تنگ در هر جامعه‌ای ضروری است، زیرا نابرابری اقتصادی می‌تواند به ناپایداری اجتماعی و مشکلات گسترده‌تری منجر شود. حمایت از این افراد از طریق برنامه‌های اجتماعی، خیریه‌ها و سیاست‌های حمایتی می‌تواند به بهبود شرایط زندگی آنها کمک کند. افزایش آگاهی جامعه نسبت به این موضوع می‌تواند به ایجاد همبستگی و تلاش‌های جمعی برای کاهش فقر و بهبود زندگی افراد نیازمند منجر شود.

لغت نامه دهخدا

دست تنگ. [ دَ ت ِ ت َ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) کنایه از بی وسعی. نیاز. افلاس. اعسار. تنگدستی:
به گوش آمدش در شب تیره رنگ
که شخصی همی نالد از دست تنگ.سعدی.
دست تنگ. [ دَ ت َ ] ( ص مرکب ) تنگدست. مفلس و محتاج. ( آنندراج ). کسی که مدار معاش او به خرج یومیه وفا نکند. ( از لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). که وسعی ندارد. معسر. مستمند. نیازمند. تهیدست. گدا. مفلس. محتاج. فقیر. ( ناظم الاطباء ). مقابل فراخ دست: این پارسی هم دست تنگ بود و وسعی نداشت که حال مرا مرمتی کند. ( سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 155 ).
وآدمی را که دست تنگ بود
نتواند نهاد پای فراخ.سعدی.- دست تنگ شدن؛ فقیر شدن. مفلس گشتن: تو سلطان و راعی ما نیستی از بهر بزرگ زادگی تو که دست تنگ شده ای و بر ما اقتراحی کنی ترا حقی گذاریم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39 ).
- دست کسی از چیزی تنگ شدن؛ از داشتن آن محروم ماندن. فاقد آن شدن:
چو رفت آن نقد سیمین باز در سنگ
ز نقد سیم شد دست جهان تنگ.نظامی.|| متنوع. ( مهذب الاسماء ). || بخیل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

( ~. تَ ) (ص مر. ) تنگدست، فقیر.

فرهنگ عمید

تنگدست، فقیر.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه فعلا پولی ندارد تهیدست تنگدست.
تنگدست مفلس و محتاج کسی که مدار معاش او به خرج یومی. وفا نکند. یا متنوع یا بخیل یا دست تنگ.

ویکی واژه

تنگدست، فقیر.

جمله سازی با دست تنگ

چو پاردم ز پس افتاده ام از آنکه مرا ز دست تنگی مفرط نشد میسّر زین
ما به دست تنگ خرسندیم، ورنه روزگار این گره را در عوض صد عقد گوهر می دهد
میدان فراخ یافته‌ای، اوحدی،ولی در وصل او عجب که رسد دست تنگ تو!
زینها همه کی ترسم از آن می ترسم کان کان شکر ز دست تنگم بشود
از شدت دست تنگی و محنت برد در خیمه ما نه خواب یابی و نه خورد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال راز فال راز فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ماهجونگ فال ماهجونگ