درم

درم، که به انگلیسی به آن Dermis گفته می‌شود، لایه‌ای از پوست است که در زیر اپیدرم قرار دارد و به همراه آن ساختار پوست را تشکیل می‌دهد. پوست واقعی شامل دو بخش اصلی است: لایه سطحی‌تر به نام پاپیلاری و لایه عمیق‌تر به نام رتیکولار. این دو بخش در زیر روپوست و بالای بافت همبند زیر پوست، یعنی هیپودرم، قرار دارند. همچنین، بین روپوست و درم یک لایه به نام غشای قاعده‌ای وجود دارد که نقش مهمی در پیوند این دو لایه ایفا می‌کند. این واژه خانه‌ای برای بسیاری از ساختارهای حیاتی پوست است؛ شامل گیرنده‌های حسی که احساسات مختلف را منتقل می‌کنند، غدد عرق که در تنظیم دما نقش دارند، فولیکول‌های مو که رشد مو را کنترل می‌کنند، و غدد سباسه و آپوکرین که در تولید چربی و عرق نقش دارند. همچنین، عروق خونی و لنفی نیز در این لایه قرار دارند و به تامین خون و ایمنی پوست کمک می‌کنند.

لغت نامه دهخدا

درم. [ دَ / دَ رَ / دَ رِ ] ( ع مص ) گام نزدیک گذاشتن در شتاب روی، و گام نزدیک گذاشتن خرگوش و خارپشت و غیره در شتاب روی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آهسته و نرم رفتن شتر. ( از منتهی الارب ). دَرامة. دَرَمان. و رجوع به درامة و درمان شود.
درم. [ دَ رَ ] ( ع مص ) هموار شدن ساق. ( از || پوشیده شدن کعب از گوشت بحدی که حجم آن معلوم نشود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و آنرا در مورد استخوان و هرچه که پیه و گوشت آنرا بپوشاند و حجم آن ناپیدا گردد نیز گویند. ( از منتهی الارب ). || سوده و ریخته شدن دندانها. || ریخته شدن دندانهای شتر. || قریب ریختن شدن دندانهای شتر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
درم. [ دَ رَ ] ( ع اِ ) استخوان ابرو،آنگاه که برآمده نباشد. || سرخی بر دو لب پس از مسواک کردن. ( از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
درم. [ دَ رِ ] ( ع اِ ) درختی است.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نام درختی است که به لیبیه ( لیبی ) روید و صمغ اَشَق از آن درخت است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
درم. [ دَ رِ ] ( اِخ ) نام مردی شیبانی که کشته گردید و قصاص آن گرفته نشد، و بدو مثل زنند و گویند: «أودی من درم ». ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
درم. [ دُ ] ( ع ص ) ج ِ أدرم. ( منتهی الارب ). رجوع به ادرم شود. || ج ِ دَرماء. ( منتهی الارب ). رجوع به درماء شود.
درم. [ دِ رَ ] ( اِ ) زری که معروف بوده و درهم معرب آنست. ( آنندراج ). شصت پشیز. ده یک دینار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || نوعی از نقره مسکوک و نقود و نوع پول. ( ناظم الاطباء ). مسکوک سیمین. سکه از سیم. سکه نقره. پول سیمین. نقره ٔمسکوک. پول سفید. مطلق پول. أبوکبر. ( دهار ). دِرهام. ( آنندراج ). درهم. ( دهار ) ( منتهی الارب ). رَبَج. ( منتهی الارب ). رِقة. ( دهار ). رَوبَج. قَرقوف. قِطاع. وَرق. ( منتهی الارب ). و رجوع به درهم شود:
بشوی نرم هم به زر و درم
چون به زین و لگام تند ستاغ.شهید.گر درم داری گزند آرد بدین
بفکن او را گرم و درویشی گزین.رودکی.چو دینار باید مرا یا درم
فراز آورم من به نوک قلم.ابوشکور.درم را همی میخ سازید نیز
سبک داشتن بیشتر زین چه چیز.فردوسی.

فرهنگ معین

(دِ رَ ) [ یو. ] (اِ. ) ۱ - مسکوک نقره. ۲ - واحد وزن معادل شش دانگ.

فرهنگ عمید

= دِرهم

فرهنگ فارسی

درهم
( اسم ) ۱ - واحد سکه نقره ( وزن و بهای آن در عصرهای مختلف متفاوت بوده است ). ۲ - واحد وزن معاذل شش دانگ ( هر دانگ دو قیراط ).
نام کوهی و ناحیتی به هرسین

فرهنگستان زبان و ادب

{DRIs} [تغذیه] ← دریافت های مبنا

دانشنامه عمومی

درم (پوست). دِرم یا دِرمیس ( به انگلیسی: Dermis ) در کالبدشناسی به لایه ای از پوست گفته می شود که زیر اپیدرم قرار دارد.
درم به همراه اپیدرم، تشکیل پوست بدن را می دهند. پوست حقیقی دارای دو بخش سطحی تر پاپیلاری ( منطقه B در شکل ) و عمقی تر رتیکولار ( منطقه C در شکل ) است. پوست حقیقی بین روپوست و زیرپوست ( هیپودرم، بافت همبند زیر پوست ) قرار دارد. بین روپوست و پوست حقیقی لایه غشای قاعده ای یا بازال ( basement membrane ) قرار دارد. گیرنده های حسی پوست، غدد عرق، فولیکول مو، غدد سباسه، غدد آپوکرین، عروق خونی و لنفی همه در درم هستند.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:درهم

ویکی واژه

پارسی. در دوره ساسانیان سکه زرین دینار، سکه سیمین درَم، و پشیز مسین بود.
سکه سیمین
مسکوک نقره.
واحد وزن معادل شش دانگ.

جمله سازی با درم

به ایرانیان داد بسیار چیز سپاه دگر را درم داد نیز
از بس که همی کند کرم میر اجل بنهفت زمین زیر درم میر اجل
بودی به دست آن‌قدرم کاش مهلتی تا جان چو سر به پای تو یکباره بسپرم