گریختن

کلمه گریختن در زبان فارسی به معنای فرار کردن، دور شدن یا متواری شدن است. این واژه به طور کلی به عمل ترک سریع یک مکان یا موقعیت اشاره دارد، به ویژه زمانی که فرد به دلیل ترس یا نیاز به دوری از یک وضعیت خاص، ناچار به انجام این کار می‌شود. در واقع، گریختن نشان‌دهندهٔ واکنشی است که در مقابل خطر یا تهدید صورت می‌گیرد و فرد به سرعت سعی می‌کند از آن شرایط رهایی یابد. این مفهوم می‌تواند در موقعیت‌های مختلفی همچون فرار از یک حادثه، دور شدن از یک موقعیت ناخوشایند یا حتی در زمینه‌های اجتماعی و سیاسی مورد استفاده قرار گیرد. به این ترتیب، گریختن نه تنها یک عمل فیزیکی است، بلکه می‌تواند حاکی از احساسات و انگیزه‌های عمیق‌تری باشد که فرد را به سمت دوری از یک وضعیت وادار می‌کند.

لغت نامه دهخدا

گریختن. [گ ُ ت َ ] ( مص ) پهلوی ویرختن ( از ویرچ ) ( فرار کردن )از ایرانی باستان وی + ریک از رئک «بارتولمه 1479« »نیبرگ ص 244». فرار کردن. بسرعت دور شدن. ( حاشیه برهان چ معین ). فرار. ( آنندراج ). دررفتن. بهزیمت شدن. اِجعاظ. ( منتهی الارب ). اِدفان. ( ترجمان القرآن ). جَلبَصَة. جَرمَزَه. جَمرَزَه. ختع. خَشِر، گریختن ازجبن و بددلی. رکض. تسمیح. طَرمَسَة. تعبید. تعرید. عَرَد. تعتیم. تعذر. فَشَق. فرار. قَوب. قَرطَبَة. کَلصَمَة. مداحَرَه. نط. نطیط. ( منتهی الارب ). نوص. ( ترجمان القرآن ). هرب. هصب. ( منتهی الارب ):
رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه.رودکی.درآمد یکی خاد چنگال تیز
ربود از کفش گوشت وبرد و گریز.خجسته.رای سوی گریختن دارد
دزد کز دورتر نشست به چک.حکاک.دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا.دقیقی.که از جنگ بگریخت بهرامشاه
ورا سوی آذرگشسبست راه.فردوسی.و از آنسو که بگریخت افراسیاب
همی تازیان تابدان روی آب.فردوسی.دلیران توران برآویختند
سرانجام از رزم بگریختند.فردوسی.حاسدت را گو گریز و ساقیت را گو که ریز
ناصحت را گو نشین و مطربت را گو سرای.منوچهری.ز نادان گریزی به دانا شتابی
ز محنت رهایی به دولت رسایی.منوچهری.آب و آتش بهم نیامیزد
بالوایه ز خاک بگریزد.عنصری.... چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود بیشتری گریخته بودند. ( تاریخ بیهقی ). غوریان را دل بشکست، گریختن. ( تاریخ بیهقی ). چون بخارا رسیدند شحنه علی تکین به دبوسی گریخت. ( تاریخ بیهقی ).
حسرت نکند کودک را سود به پیری
هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان.ناصرخسرو.چون گریزم ز قضا یا ز قدر من چو همی
به هزاران بصر ایشان بسوی من نگرند.ناصرخسرو.طمع حیض مرد است و من میبرم سر
طمع را کز اهل سخا میگریزم.خاقانی.شوم هم در انده گریزم ز انده
کز انده به انده زدایی نبینم.خاقانی.چون گریزد دل از بلا که جهان
بر دلم تخته پوش می بشود.خاقانی.

فرهنگ معین

(گُ تَ ) [ په. ] (مص ل. ) در رفتن، به هزیمت شدن.

فرهنگ عمید

فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( گریخت گریزد خواهد گریخت بگریز گریزنده گریزا گریزان گریخته گریزش ) فرار کردن بسرعت دور شدن: سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند... نه روی گریختن نه جای آرمیدن.

ویکی واژه

در رفتن، به هزیمت شدن.
فرار کردن، در رفتن.

جمله سازی با گریختن

از جور سنگ فتنه رفیقان گریختند ما پا سکشته ایم حزین وار مانده ایم
سواران از نیز بگریختند به فرهنگ یل درنیاویختند
درو هیچ از ایشان نیامیختند وزو کوه بر کوه بگریختند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال راز فال راز فال احساس فال احساس فال مکعب فال مکعب