گره گشایی. [ گ ِ رِه ْ گ ُ ] ( حامص مرکب ) گشوده شدن گره. بازشدن گره. مجازاً برطرف شدن مانع. آسان شدن کار:
دولت سبب گره گشایی است
فیروزه خاتم خدایی است.نظامی.گر عودکند گره نمایی
تو نافه شو از گره گشایی.نظامی. || کمک. مساعدت:
شود جهان لب پرخنده ای اگر مردم
کنند دست یکی در گره گشایی هم.صائب.
گره گشا بودن.
۱ - باز کردن گره. ۲ - آسان شدن امر بر طرف شدن مانع مشکل گشایی: دولت سبب گره گشایی است فیروز. خاتم خدایی است. ( نظامی )
{denouement} [هنرهای نمایشی] پایان یافتن کشمکش های نمایش و حل شدن گره آغازین
گره گشایی (denouement)
مرحلۀ روشن شدن قضایا در پی رنگ اثر داستانی. در ساختار متعارف داستانی، گره گشایی درست پیش از پایان و پس از نقطۀ اوج اتفاق می افتد. در داستان های پلیسی، به سبب پیچیدگی پی رنگ، معمولاً گره گشایی مفصّلی لازم است تا همۀ قضایا برای خواننده روشن شود.
پایان یافتن کشمکشهای نمایش و حل شدن گره آغازین.
💡 خواهی اگر گشاد دل کار بستگان اول گرهگشایی بند نقاب کن
💡 گرهگشایی او بس که عقدهای نگذاشت به عهد او نشود زلف را دچار گره
💡 نز علم فلک گرهگشایی است خود در همه علم روشنایی است
💡 درین ریاض چو صائب ز غنچه خسبان شو گرهگشایی باد بهار را دریاب
💡 گره گشود ز ابروی و راه شکوه ببست گرهگشایی او زد مرا به کار گره
💡 هر آنکه دست به دست گرهگشایی داد کلید گنج سعادت در آستین دانست