گردل

لغت نامه دهخدا

گردل. [ گ ِ دِ ] ( ص ) خرد. گرد خرد.
- گردل گردل راه رفتن؛ کنایه از خوش و خوب و محبوب راه رفتن.

فرهنگ معین

(گِ دِ ) (ص. ) (عا. ) ۱ - خرد. ۲ - آهسته.، ~. ~ راه رفتن (کن. ) خرامان و خوش طبع و مطبوع راه رفتن.

فرهنگ فارسی

۱ - خرد. ۲ - آهسته. یا گردل گردل راه رفتن. خرامان و خوش و مطبوع راه رفتن

ویکی واژه

(عا.)
خرد.
آهسته.؛ ~. ~ راه رفتن (کن.)
خرامان و خوش طبع و مطبوع راه رفتن.

جمله سازی با گردل

یک یک عضوت چو جوهری پوشیدهست گردل نکنی گِلی شود تا دانی
وگردل از زن و فرزند نازنین برداشت بدان دو کار نبود از خرد برو تاوان
ایمن مباش ازان خط مشکین به گردلب کاین مور زود گرد ز شکر برآورد
می روم جویا به سیر لامکان بیخودی گردل وحشت گزین من دهد پهلو مرا
بر نمی آرند خاری همرهان از پای هم گردل سوزن ز آهن گشت، یاران را چه شد؟
نظاره گاه جاه تو کرده است کردگار این کاخ هفت کنگره گردلاژورد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مابه التفاوت
مابه التفاوت
کمینه
کمینه
سپور
سپور
دلاور
دلاور