گران سایه

لغت نامه دهخدا

گران سایه. [ گ ِ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه. ( برهان ) ( انجمن آرا ). گران پایه. ( آنندراج ). ج، گران سایگان:
ز پهلو برفتند پرمایگان
سپهبدسران و گران سایگان.فردوسی.چو دید آن دو مرد گران سایه را
به دانایی اندر سرمایه را.فردوسی.دو گرد دلیر گرانمایه را
سرافراز شیر گران سایه را.فردوسی. || جاهل و متکبر.( آنندراج ) ( انجمن آرا ):
نشسته به در [ فریدون ] بر گران سایگان
به پرده درون جای پرمایگان.فردوسی.|| خیلخانه دار. صاحب سپاه انبوه. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).

فرهنگ معین

( ~. یِ ) (ص مر. ) کنایه از: شخص عالی مق ام.

فرهنگ عمید

۱. صاحب جاه و مرتبه، عالی رتبه، عالی مقام، گران پایه.
۲. باوقار.
۳. تاریک.

فرهنگ فارسی

۱ - صاحب جاه و مقام عالی قدر عالی رتبه گران پایه: چو دید آن دو مرد گران سایه را بدانایی اندر سرمایه را... ۲ - متکبر مغرور جمع: گران سایگان: نشسته بدر بر گران سایگان بپرده درون جای پرمایگان. ۳ - صاحب سپاه انبوه خیلخانه دار.

ویکی واژه

کنایه از: شخص عالی مق ام.

جمله سازی با گران سایه

بر من از بس منت بال هما آید گران سایه ی او استخوانم را در اعضا بشکند
آفتابی توو من کوه گران سایه، سزد کز سخای تو شود زرّین طرف کمرم
در غم عشق گریزان دل خود را کآن هست ظل طوبی و هوای دگران سایه بید
روز وصل دلبران گر شد نصیب دیگران سایهٔ شبهای هجرت از سر ما کم مباد
اگرت میل به خورشید رخش خواهد بود بر حدیث دگران سایه بینداز ای دل
چو دریا نگویم گران سایه‌ای همانا که چون کان گرانمایه‌ای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس ننه
کس ننه
چسی
چسی
تقسیم
تقسیم
مهوا
مهوا