گذرا

لغت نامه دهخدا

گذرا. [ گ ُ ذَ ] ( نف ) گذرنده: ما ریگ ته جوئیم شما آب گذرا. || موقت. زودگذر. بی اعتبار.

فرهنگ معین

(گُ ذَ ) (ص فا. ) ۱ - گذرنده. ۲ - زودگذر، موقت.

فرهنگ فارسی

گذرنده، رونده( آب گذرا، جهان گذران )
۱ - ( صفت ) گذرنده: ماریگ ته جوییم شما آب گذرا. ۲ - زود گذر موقت.

فرهنگستان زبان و ادب

{transitive} [زبان شناسی] فعلی که مفعول بی واسطه می پذیرد متـ. متعدی فعل گذرا، فعل متعدی transitive verb

ویکی واژه

گذرنده.
زودگذر، موقت.

جمله سازی با گذرا

از سخن بزرگان: اگر عمر خویش درگرد آوردن بگذرانی، کی بخوردن خواهی پرداخت؟
به غم این یک دو نفس را گذراندن ستم است خنده صبح به دلگیری شام است اینجا
ای دل غم ایام بگو چند توان خورد بسیار مخور غصّه که عالم گذرانست
نگردد تشنه در گرمای صحرای قیامت هم به خاطر بگذراند هر که لعل آبدارش را
فرش دولت گستراند هر که او دارد هنر آب جیحون بگذراند هر که او داند شناه