گار، یک روستای واقع در استان اصفهان است که به خاطر هویت فرهنگی و تاریخیاش شناخته میشود. این منطقه، دارای جاذبههای طبیعی و اجتماعی خاص خود است و محلی است که ساکنانش با فرهنگ غنی و سنتهای دیرینه زندگی میکنند. از سوی دیگر، در زبان فرانسوی، واژه گار به معنای ایستگاه یا محل توقف است. این واژه به مکانهایی اشاره دارد که مسافران میتوانند در آنجا توقف کنند، چه در سفرهای ریلی و چه در سفرهای دریایی. این ایستگاهها معمولاً برای بارانداز کشتیها و زورقها نیز کاربرد دارند و نقش مهمی در حمل و نقل و جابجایی افراد و کالاها ایفا میکنند. در واقع، مفهوم گار به عنوان یک ایستگاه، میتواند نمادی از ارتباطات و تبادلات فرهنگی و اقتصادی بین مناطق مختلف باشد. این مکانها به نوعی به هم پیوستگی جوامع را نمایان میکنند و به عنوان پلهایی برای سفر و تعاملات انسانی عمل میکنند.

گار
لغت نامه دهخدا
گار. ( فرانسوی، اِ ) ایستگاه. توقف گاه. لنگرگاه. محل توقف و حرکت ترن و مسافرین و بارانداز. محل توقف و حرکت کشتیها و زورقها.
گار. ( پسوند ) اِفاده فاعلیت ( صیغه مبالغه ) کند وقتی که به ریشه فعل که معادل با مفرد امر حاضر است درآید:
آمرزگار:
گناه من ارنامدی در شمار
ترا نام کی بودی آمرزگار.نظامی.دعا را به آمرزش آور بکار
مگر رحمتی بخشد آمرزگار.نظامی.جزین کاعتمادم به یاری تست
امیدم به آمرزگاری تست.نظامی.آموزگار:
که یونان نشینان آن روزگار
سوی زهد بودند آموزگار.نظامی.شنیدم کزین دور آموزگار
سرآمد تویی بر همه روزگار.نظامی.صحبت جان پرور است صحبت آموزگار
خلوت بی مدعی سفره بی انتظار.سعدی ( طیبات ).چه خوش گفت با کودک آموزگار
که کاری نکردی و شد روزگار.سعدی ( بوستان ).آمیزگار:
نگهدار از آمیزگار بدش
که بدبخت و بدره کند چون خودش.سعدی ( بوستان ).در خلوت با خاصان گشاده رو، خوشخو و آمیزگار اولیتر. ( سعدی مجالس ).
پرهیزگار:
کسی گیرد از خلق با ما قرار
که باشد چو ما پاک و پرهیزگار.نظامی.چو زن دید کاستاد پرهیزگار
ز کافور او گشت کافورخوار.نظامی.ز خشکی به دریا کشیدند بار
ز پیوند گشتند پرهیزگار.نظامی.وگر خنده رویست و آمیزگار
عفیفش ندارند و پرهیزگار.( بوستان ).سازگار:
به چشم وفا سازگار آمدش.نظامی.زنی داشتم قانع و سازگار
قضا را شد آن زن ز من باردار.نظامی.خداترس را سازگار است بخت
بود ناخداترس را کار سخت.نظامی.بر سریر آی و پیش من بنشین
سازگار است ماه با پروین.نظامی.دف و چنگ با یکدیگر سازگار
برآورده زیر از میان ناله زار.سعدی ( بوستان ).سپوزگار.
ناپرهیزگار:
بس ملامتها که خواهد برد نفس نازنین
روز عرض از دست جور نفس ناپرهیزگار.سعدی ( طیبات ).ناسازگار:
خبر داد شه را شناسای کار
فرهنگ معین
[ فر. ] (اِ. ) ایستگاه قطار راه آهن.
فرهنگ عمید
به آخر بن ماضی یا مضارع بعضی از فعل ها می پیوندد و صفت می سازد: آفریدگار، آمرزگار، پروردگار، کردگار، آموزگار، سازگار، طلبگار.
فرهنگ فارسی
قریه ای در اصفهان
دانشنامه عمومی
گار (استان آرخانگلسک). گار ( به لاتین: Gar ) یک منطقهٔ مسکونی در روسیه است که در استان آرخانگلسک واقع شده است.
ویکی واژه
برف


جمله سازی با گار
گرد بر گرد نقطهٔ وحدت همچو پرگار خط کشان گردد
از یقینت این سخن را گوش دار بشنو این اسرار و صنع کردگار
پدر نیز با فرخ اسفندیار همی راز گفت از بد روزگار