کوله به معنای وسیلهای است که بر روی شانهها و پشت فرد حمل میشود. این ابزار معمولاً برای جابهجایی وسایل شخصی، کتابها، تجهیزات و دیگر اقلام ضروری استفاده میشود. کولهپشتیها در فرهنگهای مختلف کاربردهای متفاوتی دارند و از آنها در سفر، مدرسه و فعالیتهای روزمره بهره میبرند. طراحی و ساخت کولهها به گونهای است که نه تنها حمل بار را آسان میکند، بلکه میتواند به عنوان یک عنصر مد نیز مورد توجه قرار گیرد. همچنین، کولهها به افراد کمک میکنند تا نظم و ترتیب بیشتری در حمل وسایل خود داشته باشند و به راحتی به آنها دسترسی پیدا کنند. در واقع، این وسیله کاربردی بخشی از زندگی روزمره ماست که با توجه به نیازها و سلیقههای مختلف، انواع گوناگونی دارد.
کوله
لغت نامه دهخدا
کوله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) با ثانی مجهول، گوی را گویند که صیادان در آن نشینند تا صید ایشان را نبیند و دام را بکشند. ( برهان ) ( آنندراج ). مرادف چاله است. ( آنندراج ). گوی که در آن صیاد نشیند تا او را نبیند و دام را بکشد. ( فرهنگ رشیدی ):
تا کی آید به دام مرغ مراد
همچو صیاد مانده در کوله.نزاری قهستانی ( از فرهنگ رشیدی ). || خارپشت کلان و کوچک را نیز گفته اند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. ( برهان ). خارپشت. ( ناظم الاطباء ). خارپشت. مرنگو. خجو. تشی. راورا. بهین. سکنه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). اسم فارسی قنفذ است. ( فهرست مخزن الادویه ). || نوعی از حیله که خروسان جنگی را باشدو در ضمن این استراحت کنند و خصم را از کثرت حرکت مانده سازند. ( فرهنگ رشیدی ). نوعی از حیله که خروسان جنگی در جنگ دارند و بدوند و نفس تازه کنند و خصم رااز حرکت خسته و مانده سازند و آنگاه بازگردند و به جنگ درآیند تا غالب شوند چنین خروس را «کله رو» به فتح «را» خوانند... ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || کول. تالاب. استخر. آبگیر. ( فرهنگ فارسی معین ):
شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها
آب از لوله رود در کوله ها.مولوی ( مثنوی ). || در اصطلاح بنایان، دیواره ای که گرد حوض و امثال آن برآرند بالاتر از کف صحن حیاط. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || نامی است که در خوزستان به گندم سخت می دهند. مقابل نرمه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || نانی که خمیر آن از دیوار تنور در آتش افتد و شکل مقصود را بگذارد. نان جداشده از جدار تنور و به آتش افتاده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || کتف و میانه دوکتف و هنوز هم معروف است:
سیه کوله ای گردبازو منم
گران کوه را هم ترازو منم.نظامی ( گنجینه گنجوی ).و رجوع به کول شود.
|| از: کول ( معنی اول ) + ( پسوند نسبت ) آنچه بر کول ( شانه و پشت ) حمل کنند. کوله بار. ( فرهنگ فارسی معین ). پشته: یک کوله هیزم؛ یک کوله بار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || در تداول مردم درکه، پلک. پلک چشم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || عصیده. کاچیک. خوش نرم. ( زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( ص ) به معنی ابله و احمق و بی عقل باشد. ( برهان ). احمق. بی عقل. ( از آنندراج ). ابله. احمق. نادان. ( از ناظم الاطباء ). به این معنی صحیح گوله، گول است. ( حاشیه برهان چ معین ). || کوتاه. ( برهان ). کوتاه بالا. ( ناظم الاطباء ). در لهجه مازندرانی و گیلکی کله،به معنی کوتاه یا خرد. کوله خاس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || به معنی حرام زاده هم هست. ( برهان ). حرام زاده. ( ناظم الاطباء ). با مول گیلکی مقایسه شود. ( حاشیه برهان چ معین ).
فرهنگ معین
(لَ ) (ص. ) احمق، نادان.
فرهنگ عمید
کوله بار و کوله پشتی.
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
احمق، نادان.
جمله سازی با کوله
کهن دنیا بهیچ کسی نمانده به هرزه کوله باری میکشیمان
چه غم، مجنون کن صد عقل کامل چه محنت؟ کوله بار صد جهان دل!