لغت نامه دهخدا
کنوز. [ ک ُ ] ( ع اِ ) ج ِ کنز که معرب گنج است. ( غیاث ) ( آنندراج ). ج ِ کنز. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به کنز شود.
کنوز. [ ک ُ ] ( ع اِ ) ج ِ کنز که معرب گنج است. ( غیاث ) ( آنندراج ). ج ِ کنز. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به کنز شود.
(کُ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ کنز.
= کَنْز
جمع کنز
( اسم ) جمع کنز: گنجها.
جِ کنز.
💡 العلم فیه جلاله و مهابه و العلم انفع من کنوز الجوهر
💡 که کسی خواهم که تازد در سه روز تا سمرقند و دهم او را کنوز
💡 رموز سر محبت حبیب میفهمد کنوز کنه سخن را کلیم میداند
💡 جان تن خود را شناسد وقت روز در خراب خود در آید چون کنوز
💡 تفنی الکنوز علی الزمان و عصره و العلم یبقی باقیات الادهر
💡 یَوْمَ یُحْمی عَلَیْها ای علی الکنوز فی نار جهنّم یوقد النار علیها، یعنی یدخل کنوزهم النّار حتّی تحمر و تشدّ حرارتها.