کنود

لغت نامه دهخدا

کنود. [ ک َ ] ( ع ص ) ناسپاس. ( غیاث )( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ). ناسپاس. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) ( دهار ). حق نشناس. آنکه کفران نعمت کند. نمک کور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ناسپاس. حق نشناس. کافرنعمت. ( فرهنگ فارسی معین ): سلطان از آن فتح با فوات مقصود و افلات کافر کنود لذتی نیافت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 418و چ قویم ص 246 ). ایزد تعالی مورد انعام خداوند خواجه جهان را از درود ناسپاسان کفور و حق ناشناسان کنود آسوده داراد. ( مرزبان نامه از فرهنگ فارسی معین ).
حمله آرند از عدم سوی وجود
در قیامت هم شکور و هم کنود.مولوی.هر که بر خود نشناسد کرم بار خدای
دولتش دیر نماند که کفور است و کنود.سعدی.|| کافر. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || نکوهنده خدای را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نکوهنده پروردگار خود. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بخیل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( فرهنگ فارسی معین ). || نافرمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عاصی. ( از اقرب الموارد ). عصیان کننده. عاصی. ( فرهنگ فارسی معین ). || تنهاخورنده و بازدارنده عطای خود را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || زننده غلام را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). کسی که بنده خود را زند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || زمینی که در او گیاه نروید. ( غیاث ).زمین که نرویاند چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). زمینی که در او نبات نبود. ( مهذب الاسماء ). || زن ناسپاس دوستی و مواصلت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زن ناسپاس مودت و مواصلت. ( ناظم الاطباء ). زن ناسپاس دوستی و مواصلت با زوج خود. و در تعریفات کسی که مصائب را برشمارد و مواهب را فراموش کند. ( از اقرب الموارد ). || در شریعت عبارتست از تارک فرائض و واجبات الهی و در طریقت از تارک فضائل، و در حقیقت کنایتست ازکسی که اراده کند چیزی را که اراده نکرده است آن راحق تعالی. و این هر سه معنی از این آیت متخذ است: ان الانسان لربه لکنود. ( ازکشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به ماده بعد شود.

فرهنگ معین

(کَ ) [ ع. ] (ص. )۱ - ناسپاس، حق ناشناس. ۲ - بخیل.

فرهنگ عمید

ناسپاس.
ناسپاسی، ناشکری، کفران نعمت.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) ناسپاسی کردن ناسپاس بودن. ۲ - ( اسم ) ناسپاسی حق ناشناسی. ۳ - در شریعت عبارت از ترک عبادت است. ۴ - در طریقت ترک فضایل است. در حقیقت کنایت است از کسی که اراده کند چیزی را که خدا آنرا نخواسته است: ان الانسان الی ربه لکنود.

ویکی واژه

ناسپاس، حق ناشناس.
بخیل.

جمله سازی با کنود

هر که بر خود نشناسد کرم بارخدای دولتش دیر نماند که کفورست و کنود
لاتکن قط علی نعمت رب لکنود ساز چون سوسن آزاد هلاساز درود
و فی الخبر عن النّبیّ (ص) «الکنود» الّذی یمنع رفده و یضرب عبده و یأکل وحده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
سپند یعنی چه؟
سپند یعنی چه؟
چیست یعنی چه؟
چیست یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز