کفایت کردن

کفایت کردن که به صورت مصدر مرکب به کار می‌رود، در لغت به معنای بس شدن، به اندازه شدن و کافی شدن است. بر پایهٔ منابع معتبری چون ناظم‌الاطباء و فرهنگ فارسی معین، این واژه بر حالتِ بسنده بودن و کافی بودن دلالت دارد. همچنین در متون کهن فارسی، همچون تاج‌المصادر بیهقی، برابر با واژهٔ عربی اِجزاء به کار رفته است، چنان‌که در تاریخ بیهقی آمده: عمری که کفایت بکند مصلحتها را. در حوزهٔ کاربردی، کفایت کردن به معنای توانایی انجام دادن و به انجام رساندن کارهاست. این واژه حاوی مفهومی از کارآمدی و توانمندی است، به‌گونه‌ای که فرد بتواند از عهدهٔ اجرای امری برآید و مسئولیت‌های محوله را به‌شایستگی به پایان برساند. این معنا بر نقش فعالانهٔ فاعل در مدیریت و سامان‌دهی امور تأکید دارد.

لغت نامه دهخدا

کفایت کردن. [ ک ِ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بس شدن و به اندازه شدن و کافی شدن. ( ناظم الاطباء ). بسنده بودن. ( یادداشت مؤلف ). بس شدن. کافی بودن. ( فرهنگ فارسی معین ). اِجزاء. ( تاج المصادر بیهقی ): ببخشد او را حیاتی که وفا کند بکار دنیا و دین و عمری که کفایت بکند مصلحتها را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319 ). || از عهده اجرای امری برآمدن. ( فرهنگ فارسی معین ). کاری را به انجام رسانیدن:
ایزد این شغلها کفایت کرد
خواجه ناگفته آنچه گفت سخن.فرخی.شغل این ناجم پیش گیرد و کفایت کند به جنگ یا به صلح باز آرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422 ). شغل این مخذول کفایت کرده آمد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 367 ). مأمون را این سخن خوش آمد و مثال داد این دو تن را تا این شغلها راکفایت کنند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 137 ). منتظر می باشم که اگر مهمی باشد من آن را... کفایت کنم. ( کلیله ودمنه ). مسعود... جزماً فرمان داد که این مهم ترا باید کفایت کرد. والی جز از اطاعت چاره ندید. ( سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 15 ).
گر نظر از راه عنایت کنی
جمله مهمات کفایت کنی.نظامی. || از عهده کسی برآمدن. ( فرهنگ فارسی معین ): شما بجمله عرب یکی راکفایت کنید. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 46 ). || بس کردن. ( یادداشت مؤلف ): چون... ایشان... از شغلهای بزرگ اندیشه می دارند و کفایت می کنند... به تاریخ راندن... ( تاریخ بیهقی ).
مگو چندین که مغزم را برفتی
کفایت کن، تمام است آنچه گفتی.نظامی.به خاک بادیه پرورده آتش آهنگی
کز آب و کاه کفایت کند به باد وسراب.مولانا مظهر ( از آنندراج ).|| سود گرفتن. || صرفه جویی نمودن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل. ) به اندازه بودن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بس شدن. کافی بودن. ۲ - از عهد. کسی بر آمدن: شما بجمل. عرب یکی را کفایت کنید. ۳ - از عهد. اجرای امری بر آمدن: مسعود... جزما فرمان داد ک این مهم ترا باید کفایت کرد والی جز از اطاعت چاره ندید.

ویکی واژه

به اندازه بودن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال مکعب فال مکعب فال اوراکل فال اوراکل فال تاروت فال تاروت