لغت نامه دهخدا
دزدیدن قمارباز ورق را با مهارتی خاص. ( یادداشت مؤلف ):
بهر کف رفتن نهد انگشت بر حرفم حسود
خرده گیری خرمنم را خوشه چینی کردن است.سعید اشرف ( از آنندراج ). || پول کسی را هنگام تبدیل به پول خود کم دادن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کف رو؛ عیار و طرار. کسی که کف می رود. آنکه هنگام تبدل پول کسی، پول وی را کم دهد. ( فرهنگ فارسی معین ).