رسن در گلو بر بط از چوب خوردن چو طفل رسن تاب کسلان نماید
برای خلق باشد طاعت عابد نه بهر حق چو بینی در برون چالاک واندر خانه کسلانش
نمازی نیست گرچه هفت دریا اندرون دارد کسی کاندر پرستش هست هفت اندام کسلانش
چه پایبست حضر ماندهام به دست تهی تفو به همت کوتاه و طبع کسلانم
چون دید مرا گفت او داری سر مهمانی گفتم که بلی دارم بی سستی و کسلانی
بگفت آری برخیز روز تهنیت است به شوق شعر برانگیز طبع کسلان را