کاسه سیاه

لغت نامه دهخدا

کاسه سیاه. [ س َ / س ِ ] ( ص مرکب ) بمعنی سیاه کاسه است که کنایه از مردم ممسک و بخیل و گرفته باشد، و کاسه سیه نیز گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). سیاه کاسه. سیاه دست و سیه دست. ( انجمن آرا ):
زرد گردد روی آن کاسه سیاه
چون ببیند خوان او خوالیگرش.پوربهای جامی ( از انجمن آرا بخش کنایات ).

فرهنگ معین

( ~. ) (ص مر. ) بخیل، خسیس.

فرهنگ عمید

=سیاه کاسه

ویکی واژه

بخیل، خسیس.

جمله سازی با کاسه سیاه

پاک یزدان را ستایش و سپاس که با رنج دربدری... از آورده پستان تا پرورده بستان به یغمای سردار رفتن، و کیسه پرداخته و مهربانی بزرگان کشور و سترگان لشکر و چاکر نوازی های شهزادگان و بستگی های آزادگان و دست سخن سنجی سی و هشت سال از پی آن زرد و سپید که سرسبزی کیهان و سرخ روئی آن خانه بدوست، دست خواهش پیش مردان بخشش یا کاسه سیاهی نرفت و کاسه هست و بودم به آرایش خوان یا آلایش کام کیسه بر کمر دار و دارای کلاهی ندوخت.
گر نان خور نباشد بر روی خوان گردون چون پشت دیگ مه را کاسه سیاه باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
آبان
آبان
روله
روله
رویداد
رویداد
گوز
گوز