کارگر به عنوان یکی از ارکان اساسی هر جامعه، نقش بسیار مهمی در پیشرفت و توسعه اقتصادی ایفا میکند. این افراد با تلاش و کوشش خود، تولید و خدمات مختلف را به انجام میرسانند و به رشد صنعت و اقتصاد کشور کمک میکنند. کارگران در زمینههای گوناگون مانند ساخت و ساز، کشاورزی، خدمات و صنعت مشغول به کار هستند و هر کدام به نوعی در زنجیره تأمین و تولید کالاها و خدمات نقش دارند. از این رو، حمایت از حقوق و منافع کارگران و فراهم کردن شرایط مناسب کاری برای آنها، از اهمیت ویژهای برخوردار است. دولتها و نهادهای اجتماعی باید به مسئله رفاه و امنیت شغلی کارگران توجه ویژهای داشته باشند تا بتوانند به یک جامعه پایدار و متعادل دست یابند. در نهایت، نه تنها نیروی محرکه اقتصاد است، بلکه نماد تلاش و پشتکار در جامعه محسوب میشود.

کارگر
لغت نامه دهخدا
کارگر. [ گ َ ] ( ص مرکب،اِ مرکب ) کسی که رنج میبرد و زحمت میکشد. در بند و بست کارها. ( ناظم الاطباء ). کسی که کاری انجام دهد. ( فرهنگ نظام، ذیل لغت کار ). عامل. رجوع به عامل شود. یکی از عمله. یکی از فعله. یکی از اکره. یکی از کارگران کارخانه
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. دارای تٲثیر، مؤثر: دارو بر او کارگر نشد.
* کارگر آمدن: (مصدر لازم ) = * کارگر شدن: ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود یکی کارگر نمی آید (حافظ: ۴۸۲ )
* کارگر شدن (گشتن ): (مصدر لازم ) [مجاز] اثر کردن، مؤثر واقع شدن.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنکه کاری انجام دهد کار کننده عامل: [ حواس در جواب کار گر نباشد ]. ( مصنفات بابا افضل ۲. ) ۴۳۴: ۲ - یکی از عمله فردی از فعله ۳ - کسی که در کار خانهای کاری غیر فنی انجام دهد مقابل کار فرما: کار گران شرکت نفت. ۴ - پیشه ور اهل حرفه: [ ز هر پیشه ای کار گر خواستند همه شهراز ایشان بیاراستند ]. ۵ - صنعتگر ماهر هنرمند ( بنا معمار ): [ پنج. کار گر شد آهن سنج بر بنا کرد کار سالی پنج ]. ( هفت پیکر دربار. ساختن قصر خورنق بدست سنمار ) ۶ - کسی که اهل صنایع ظریفه است آنکه هنر های زیبا ورزد: [ نای و چنگ و رباب کار گران استخوانهای گور جانوران... ]. ( هفت پیکر. استانبول ارمغان ( سخن دارو ضربت شمشیر دعا ). یا کار گر بودن. موثر بودن. اثر کردن: [ و اما... آنچه بشرف از اجرام عالی برتر است تاثیرات اجرام عالی اندر آن کار گر نیست ]. ( جامع الحکمتین ۲۷ ): [ نباشد سلیح شما کار گر بدان جوشن و خود پولاد بر ].
جملاتی از کلمه کارگر
از پنجه ام گذشت و فغان کارگر نشد یک تیر بر نشانه نیامد ز شست ما
حمیّت دردل او کارگر شد قرار و صبر از جانش بدر شد
کار او کارگر او آلت اوست اوست مغز و دگران جمله چو پوست