چام
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی
قرو غربیله. رفتاری از روی. یا گردونی که کاه از غله بدان جدا کنند. یا کژی. یا دانه. یا گره. یا دکمه. یا روش و طریقه. یا دره. یا زمین پست.
ویکی واژه
جمله سازی با چام
شیبانی اگر خواندی این چامه نگفتی «زردشت گر آتش را بستاید در زند»
جامه چینی او را نه چگونه است و نه چون همه را چام شرابست ورا جام سراب
شهریارا روزگارِ دولتت بادا دراز آنچنان کاین چامه چون عمرِ عَدُویَت شد تقصیر
مدیر امر شو زین چامه یعنی آیه وحدت که من پی بردم از خاک در شمس خراسانش
الفن-چام ۹۳٫۶۴ کیلومترمربع مساحت و ۹٬۴۷۲ نفر جمعیت دارد.
آن زجاجی چامه هر شب بر تو میسازد حلال خون خود تا بادلارایان بیارامی به کام